۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » ويژه‌های خبری
زندگی در کنار مادر، مراقبتی که بی‌وقفه بود
زندگی در کنار مادر، مراقبتی که بی‌وقفه بود

زندگی در کنار مادر، مراقبتی که بی‌وقفه بود

روایت بخشی از زندگی شهید حبیب‌الله امیری را از زبان مادرش بخوانید. به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری  «اقطاع خبر»، عصر یک روز آرام تابستانی‌ست. نور آفتاب، تن حیاط را نرم و زرد پوشانده. در خانه‌ای ساده و صمیمی، که انگار هنوز نفس‌های یک پسر در آن جریان دارد، پا گذاشته‌ایم تا برای ساخت […]


روایت بخشی از زندگی شهید حبیب‌الله امیری را از زبان مادرش بخوانید.

زندگی در کنار مادر، مراقبتی که بی‌وقفه بود

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری  «اقطاع خبر»، عصر یک روز آرام تابستانی‌ست. نور آفتاب، تن حیاط را نرم و زرد پوشانده. در خانه‌ای ساده و صمیمی، که انگار هنوز نفس‌های یک پسر در آن جریان دارد، پا گذاشته‌ایم تا برای ساخت مستندی از زندگی شهید حبیب‌الله امیری، ردّ خاطره‌های او را پیدا کنیم. خاطره‌هایی از مردی که در ۱۲ روز جنگیدن علیه رژیم منحوس صهیونیستی ایستاده بود، از رزمنده‌ای که هجّی ایستادگی را با خون خودش نوشته بود.

 
در حیاطی که هنوز بوی حبیب می‌دهد
 
با ما، دوربین آمده، صدا آمده، دفترچه‌ها و چک‌لیست آمده‌اند… اما هیچ‌کدامشان نمی‌توانند چیزی را ثبت کنند که در چشم‌های مادرش پیدا است.
 
هیچ‌کدامشان نمی‌توانند از خاک باغچه‌ای تصویر بگیرند که هنوز جای ردّ دست‌های حبیب در آن مانده است.
 
خانه‌ای که در آن ایستاده‌ایم، حیاطش تازه شسته شده، انگار مادر خواسته حیاط، تمیز باشد، مبادا مهمانش با پاهای غبارگرفته وارد خاطره‌ها شود. 
 
باغچه‌ کوچک کنار حیاط، چند بوته‌ سبز دارد که گوشه‌ لب‌شان لبخند محوی از یادگاری حبیب نشسته است.
 
مادر می‌گفت او خودش مراقب باغچه بود. راستش حبیب مردی همه‌کاره بود، کشاورزی، دامداری، دندانساز و بر پیشانی همه آن‌ها آشپز امام حسین (ع) بودن، نقش بسته است.
 
این‌ها را که مادر گفت اما پاسداری از وطنش را با لحنی دیگر تاکید کرد، با افتخار با غرور و با انتظار…
 
امروز من آمده‌ام…
نه به‌ عنوان مستندساز، نه به‌ عنوان خبرنگار، بلکه به‌ عنوان زنی که دلش می‌خواهد دلی را در این خانه، آرام کند… اگر بشود…
 
روایت حبیب دل‌ها
 
صدا و دوربین که به حرکت در آمدند، کلمات یک به یک در خط ایستادند تا از زبان مادر روایت پسری را بگویند که حبیب دل‌ها بود.

زندگی در کنار مادر؛ مراقبتی بی‌وقفه

 
خانه‌ شهید، در طبقه‌ بالای خانه‌ مادر واقع شده بود؛ جایی که حبیب هر روز صبح از آن به سوی کار می‌رفت، اما هرگز مراقبت و دلسوزی نسبت به مادر بیمار خود را فراموش نمی‌کرد.
 
 مادر می‌گفت: حبیب‌الله فرزند سوم من بود، وابستگی من به او بیش‌تر بود چون در کنارم زندگی می‌کرد. اگر شبی متوجه می‌شد که حال من خوب نیست و فشار خونم بالا رفته، ساعت‌ها کنارم می‌نشست. بدون هیچ ادعایی، فقط با همان نگاه مهربان و آرامش‌بخش، حضورش تسکین‌بخش درد و نگرانی‌ام بود.
 
وقتی کمی حالم بهتر می‌شد، به طبقه‌ی بالا می‌رفت اما مدام زنگ می‌زد و احوالم را می‌پرسید. این مراقبت‌های بی‌وقفه تا صبح روز بعد نیز ادامه داشت.
 
شب‌هنگام، زنگ می‌زد و می‌پرسید، مادر، قرص‌هایت را خورده‌ای؟؟
 
 و صبح‌ها، پیش از ترک خانه، حبیب‌الله پشت پنجره می‌ایستاد و نگاهی طولانی به مادر می‌انداخت تا مطمئن شود حال مادر خوب است؛ گویی دلش نمی‌خواست لحظه‌ای او را از یاد ببرد.
 
مادرش می‌گفت: نگاهم که در نگاهش گره می‌خورد، سرم را تکان می‌دادم و می‌گفتم، الحمدالله خوبم، نگران نباش.
 
این نگاه‌های پر مهر، یادآور پیوندی بود که میان یک پسر و مادرش تنها با کلمات و حضور بی‌وقفه معنا می‌یافت؛ پیوندی که هیچ فاصله‌ای نمی‌توانست آن را کم‌رنگ کند.
 
کودکی حبیب؛ شکوفایی در آغوش خانواده
 
مادر شهید با نگاهی پر از حسرت و در عین حال افتخار، به روزهای کودکی حبیب بازمی‌گردد. آن روزهایی که خانه پر بود از صدای خنده و بازی‌های کودکانه‌ی پسری که بعدها مردی بزرگ و مقتدر شد.
 
مادر حبیب‌الله ادامه داد: حبیب از همان ابتدا کودکی باهوش و مهربان بود. یادم هست که در دبستان امید درس می‌خواند و همواره فعال و پرتلاش بود. در مدرسه، علاوه بر درس، به اذان‌گویی علاقه‌مند بود و همیشه در بسیج مدرسه نیز فعال بود.
 
او تاکید کرد: حبیب از همان دوران کودکی، همواره دلسوز و مراقب اطرافیانش بود. حتی وقتی کوچک بود، هیچ‌گاه نسبت به دوستان و همکلاسی‌هایش بی‌تفاوت نبود. یادم است یک‌بار از طرف مدرسه رفتند اردو در شهر دیگری، تمام پول‌هایش را سوغاتی‌هایی برای من، پدر و خواهر و برادر‌هایش خریده بود، هیچ‌چیزی برای خودش خرید نکرده بود، می‌خندیدیم و می‌گفتیم، چقدر دقیق و خوب خرید کرده است.
 
 مادر حبیب‌الله کمی مکث کرد، چشمش به گوشه‌ای قالی بود، انگار داشت کودکی‌های فرزندش را در ذهنش ورق می‌زد، نگاهی انداخت و گفت: رفتارش همیشه بسیار مؤدبانه و با حیا بود. حبیب از همان کودکی، تفاوتی میان خود و دیگران قائل نبود و این باعث شده بود همه او را دوست داشته باشند.
 
ادامه دارد…


———-
منبع:آرمان

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*