قرمزی چشمانش مدام با اشک شسته میشد اما هیچ تغییر نمیکرد. سرش را پایین میانداخت و بالا میآورد و دستانش را به هم میفشرد، این کارش مدام تکرار میشد. خیرهتر که شدم پیراهن مشکیاش را خیس دیدم. گمانم مسیر اشکهایش به آنجا ختم شده بود.
بعد از مدتی پسرک جوان، عکسی را از کولهپشتیاش بیرون آورد، سرک کشیدم، آری، عکس شهید سید حسن نصرالله بود.
راستش این روزها که همه با شنیدن خبر شهادت سید حسن نصرالله را در اندوه و ماتم از دست دادنش نشستهایم، گلزار شهدای کرمان تنها جایی است که ما کرمانیها به آنجا پناه میبریم و کمی از فراق این مرد بزرگ آرام میشویم.
بیشک درد و دل با یار و دوست صمیمی شهید سید حسن نصرالله یعنی شهید حاج قاسم سلیمانی و عزاداری در کنار مزار مطهرش کمی غم از دست دادن او را برایمان آسان میکند.
مطمئناً این پسر جوان نیز آمده بود تا کمی خودش را آرام کند. وقتی بلند شد، به سویش رفتم، تجربه کاریام به من آموخته بود که او اکنون نمیخواهد گفتگو کند و اگر از او مستقیم این را بخواهم هرگز موفق نمیشوم.
اکنون ایستاده بود، کنارش ایستادم، دقیقا مثل خودش، رو به مزار مطهر شهید سلیمانی؛ در فضای گلزار شهدای کرمان آهنگ «خبر چه سنگینه…» شنیده میشد.
گفتم: واقعاً که خبر سنگینی بود، اصلاً این روزها باید صبر و تحمل را بالا برد.
برگشت و نگاهی به من انداخت، سکوت حاکم شد، ترجیح دادم من نیز سکوت را بپذیرم. بعد از مدتی گفت: مردانی چون شهید سلیمانی و شهید سید حسن نصرالله به دیدار خدا آن هم به شکلی رفتند که آرزویشان بود؛ این غم و این اشک بر حالی است که خودمان داریم.
پسر جوان با همان لهجه کرمانی ادامه داد: تا دیروز اضطراب آینده جبهه مقاومت را داشتم، بارها اولین پیام رهبری را خواندم و این تکه را با خودم زمزمه کردم که بیان کرده بودند «جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساحت مستحکم حزبالله لبنان صدمه مهمی وارد کنند»، امروز حال بهتری دارم اما آمدهام بر آنچه از دست دادهایم و حال خودمان گریه میکنم.
از او پرسیدم، به نظرت چطور میشود مرد میدان جنگ بود؟ همانطور که صورتش رو به مزار شهید سلیمانی بود، پاسخ داد: پدرم کاسب بازار است همیشه میگوید مردی که در خانه خوب باشد در بیرون از خانه موفق است، راست میگوید اگر کتاب زندگی شهدا را بخوانیم میبینیم آنها اول در خانوادهشان خوب بودند شاید دعای خیر عزیزانشان آنها را موفق و مرد میدان کرده است.
پسر جوان اینبار رو به من کرد و گفت: دقت کردهای که شهدایمان چقدر گوش به فرمان رهبر هستند دیگر مطمئنم که سخنان رهبرمان مسیر و راه درست را نشان میدهد، این روزها که مستند زندگی شهید سید حسن نصرالله را تماشا میکنم و یا برمیگردم به مستند زندگی شهید سلیمانی دقت میکنم، متوجه میشوم که چهقدر مردان میدان اطلاعت از رهبری و ولایت دارند.
جملهاش تمام نشده بود که کولهاش را برداشت و با یک خداحافظی ساده به سمت مزار مطهر شهید سلیمانی رفت.
با وجود گذشت یک روز از شنیدن خبر شهادت سید حسن نصرالله اما گلزار شهدای کرمان آرام و قرار ندارد و مالامال از عاشقان راه مقاومت و ایستادگی است.
سر بچرخانی حتما افردا متعددی خواهی دید، از زن و شوهر با کودک کوچکشان، از فرزندانی که دست در دست پدر و مادر دادهاند، از گروه دوستانی از پسر و یا گروه دخترانی که همگی اشک در چشمانشان حلقه زده و برای تسلی دلشان به گلزار آمدهاند.
در ادامه سوژه گفتگویم را با عدهای از دختران جوانی ادامه دادم که بر روی نیمکتهای تعبیه شده در گلزار شهدای کرمان نشسته بودند.
سکوتشان مشخص بود که همه از یک درد میسوزند و به سمتشان رفتم و باب گفتگو را با این سئوال باز کردم.
خبر را شنیدهاید؟ هر سه نفرشان فقط سر تکان دادند.
یکی از آنها نگاهی کرد و گفت: به دوستانم زنگ زدم و گفتم تنها جایی که میتوانیم آرام شویم، گلزار شهداست. قرار گذاشتیم و آمدیم…
یکی دیگر از آن دختران بیان کرد: شهید سید حسن نصرالله دوست و یار شهید حاج قاسم سلیمانی بود، با شنیدن خبر شهادتش همانقدر شوکه و ناراحت شدم که خبر شهادت شهید سلیمانی را شنیدم.
احساس کردم دخترها بیشتر دوست دارند در سکوت اندوهشان را هضم کنند، از آنها خداحافظی کردم. حالا دیگر من نیز در گوشهای نشسته بودم و به مزار شهید سلیمانی چشم دوخته بودم….
انتهای خبر/ پسند