پیچ تلویزیون را که باز میکنی؛ گوله، گوله اشک مادران شهدا برای حاجقاسم است، اینان به فرزندان خود اشارهای ندارند و سختترین لحظه عمرشان را شنیدن خبر شهادت حاجقاسم بیان میکنند؛ با هر کس همصحبت میشوی ابتدا با آهی سوزناک، نام عزیزترینِ از دست داده خود را میبرد و در قیاس، داغِ حاجقاسم را سنگینتر از داغ عزیزش جلوه و از اشک خونینش می گوید.
ای سلطان قلبها: به راستی در خون تو چه رازی نهفته است که عزیزترین تمام مردمانی؟
درخت تناور انقلاب اسلامی با خون به بارنشسته و با خون آبیاری و زنده است؛ در کوران انقلاب، مجاهدان، وارستگان و منصبداران زیادی به مراتب مهمتر از مجاهد سلیمانی رحل سفر بستند؛ ولی به چشمان اشکبار مولایمان که مینگری؛ خطابهها و سوزناکی گریهاش برای حاجقاسم، حکایتی دیگر دارد. ای مولای ما: کی پرده از راز نهفته خون مالکت برمیداری؟
از لحظه شنیدنِ خبر عروج، از بیتابی دچار سردرد شدیدی شدم؛ چرا که اسطوره تمام سالیان زندگیام را از دست داده بودم؛ فکر می کردم، تألماتم بابت تعلقاتِ همشهری بودن و همکاری است؛ اما حماسههایِ تشییع، شهادتهایِ ازدحام، چشمان دریایی جهانیان و… نشان داد که «این قصه سری دراز» دارد و لقب سلطان قلبها برازنده و کلامی به مبالغه نیست.
حاجقاسم عزیز؛ محور اسلامی با قاب زیبایت تزیین شده؛ خوشتصویریت هر روز داغِمان را تازهتر می کند؛ مهمان همیشگی خوابهای رویاییمان شده ای؛ نیستی ببینی که در شهر غوغا برپاست؛ تابلوت جزو لوازم اولیه زندگی مردم و هر دکه، مغاز، شرکت، کارخانه، اداره و … شده است. البته گاهاً، گوشه و کنار از خون برای منصب می شنویم که قضاوتش با خدا و در مقابل این همه زیبایی محلی از اِعراب ندارد.
سادهانگارانه است که این عروج را مرگ یا حتی شهادت عادی جلوه دهیم؛ دشتهای تفتیده سیستان، کوههای سربه فلک کشیده کرمان، دهلاویه تا شلمچه، قناتملک تا ضاحیه، کرمان تا سامرا، تهران تا نبل و الزهرا و…شاهدی هستند بر سربازی تا سرداری این ترانهسرای شهادت؛ شهید زنده طریقالقدس که خداوند به خواست خود، سی و هشت سال در خط مقدم، مانند شیشه در کنار سنگ حفظش کرد تا با کارنامهای زرینتر به استقبال لحظهای که سالها دنبالش بود، یعنی همان ۱:۲۰ عاشقی برود و مکتبی شود برای نسلهای آینده.
قیاس خون حاجقاسم با شهدای سال ۶۱ هجری شاید قیاس درستی نباشد ولی پیچیدگیهایش برای ما به حدی هست که منتظر بمانیم تا آیندگان با ورقزدن تاریخ رازش را به قضاوت بنشینند.حاجقاسم مردمی زیست، مردمی جنگید و مردمی شهید شد.اسطوره بود و اسطوره خواهد ماند.
نجوای واپسینِ اشکبارش چه زیبا بود؛ رقص جولان بر سر میدان کنند/ رقص اندر خون خود مردان کنند
نویسنده: محمد حسینخانی
انتهای پیام/