۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » ويژه‌های خبری
روایت مادرانه در خانه شهید محمد حبیب‌زاده
روایت مادرانه در خانه شهید محمد حبیب‌زاده

روایت مادرانه در خانه شهید محمد حبیب‌زاده

در جنگ دوازده‌روزه علیه رژیم صهیونیستی، شهید محمد حبیب‌زاده جانش را تقدیم اسلام کرد. اکنون مادرش در خانه‌ای سرشار از یاد او، از مهربانی‌های فرزند، دلسوزی‌هایش و آرزوی همیشگی‌اش برای شهادت با بغض و افتخار سخن گفت. به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری «اقطاع خبر»، شهید محمد حبیب‌زاده در جنگ ۱۲ روزه با رژیم […]


در جنگ دوازده‌روزه علیه رژیم صهیونیستی، شهید محمد حبیب‌زاده جانش را تقدیم اسلام کرد. اکنون مادرش در خانه‌ای سرشار از یاد او، از مهربانی‌های فرزند، دلسوزی‌هایش و آرزوی همیشگی‌اش برای شهادت با بغض و افتخار سخن گفت.

روایت مادرانه در خانه شهید محمد حبیب‌زاده

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری «اقطاع خبر»، شهید محمد حبیب‌زاده در جنگ ۱۲ روزه با رژیم صهیونیستی، نام خود را در دفتر ایثار ثبت کرد. 

 
او جوانی بود که از کودکی انس با قرآن، عشق به مسجد و دلبستگی به امام حسین (ع) را در جان خود پروراند. امروز یادگارش نه‌ تنها فرزندانش، که مردانگی و ایمان اوست که در خاطره‌ها جاودانه شده است.
 
حضور در خانه شهید
 
این بار میهمان خانه‌ای شدم که عطر ایثار و دلدادگی در آن جاری بود؛ خانه شهید محمد حبیب‌زاده. 
 
عکسی بزرگ از جوانی دلیر بر دیوار نشسته بود و نگاهش هنوز پر از زندگی و امید بود. مادر، در کنار قاب عکس پسر، با دلی لبریز از خاطره و اشک سخن آغاز کرد. در هر جمله‌اش، غمی عمیق و در عین حال آرامشی الهی موج می‌زد؛ آرامشی که تنها از دل یک مادر شهید برمی‌آید.
 
آغاز مادر شدن
 
سلطنت ذوالحیات، مادر شهید، با نگاهی پر از مهر گفت: از همان روزهای بارداری، لحظه‌شماری می‌کردم تا فرزندم به دنیا بیاید. وقتی خدا محمد را به من داد، خوشحالی‌ام وصف‌ناپذیر شد. 
 
درد بسیاری کشیدم، اما آن لحظه تولد، همه سختی‌ها را از یادم برد. محمد برکت خدا بود و اولین بار حس مادر شدن را به من بخشید.
 
کودکی متفاوت و مسئولیت‌پذیر
 
مادر ادامه داد: از همان کودکی، محمد تفاوت داشت. آرام ، گوش به فرمان و همیشه مراقب برادرهایش بود. 
 
همسایه‌ها می‌گفتند هر وقت بچه‌هایشان با محمد هستند، خیالشان راحت است. محمد مثل یک پدر بالای سر برادرانش می‌ایستاد تا هیچ لغزشی نداشته باشند.
 
انس با قرآن
 
وی با چشمانی که از یادآوری گذشته برق می‌زد، بیان کرد: انس محمد با قرآن از همان زمان بارداری آغاز شد. هر هفته به جلسات قرآن می‌رفتم و باور دارم این همراهی، در جان محمد نشست. بعدها هم محمد صدای قرآن خانه ما بود؛ تلاوتش خانه را پر از نور می‌کرد.
 
پسر، پرستار مادر
 
در میان خاطرات، مادر به لحظه‌ای خاص اشاره کرد: وقتی عمل دیسک کمر داشتم، محمد دوازده، سیزده ساله بود. در آن روزها مثل یک پرستار بالای سرم ماند. برای برادرهایش غذا می‌پخت، کارهای خانه را انجام می‌داد و به مدرسه هم می‌رفت. هیچ‌وقت احساس نکردم دختر ندارم، چون محمد همه‌چیز را جبران می‌کرد.
 
سفر به کربلا و دعای شهادت
 
مادر با بغضی که در صدا می‌لرزید ادامه داد: آخرین سفرمان به کربلا را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. من توان راه رفتن نداشتم، اما محمد مدام هوایم را داشت. وقتی چشمش به گنبد امام حسین (ع) افتاد، گفت: مامان، دعا کن شهید بشم. گفتم هنوز زود است، اما چه می‌دانستم آن دعا تقدیر او را رقم زده است.
 
عشق به مسجد و امام حسین (ع)
 
ذوالحیات با افتخار گفت: محمد از کودکی عاشق مسجد بود. شب‌های احیا تا صبح در مسجد می‌ماند. برای مراسم، هیزم جمع می‌کرد، افطاری آماده می‌کرد. همان‌جا بود که یک‌بار در حال روزه تصادف کرد. همه زندگی‌اش گره خورده بود به امام حسین (ع) و راه او.
 
آخرین تماس
 
صدای مادر لرزید، اما ادامه داد: یک روز قبل از شهادتش بود. با من تماس گرفت و تولدم را تبریک گفت، تولد برادرش را هم یادآوری کرد. بعد گفت: مامان، حلالم کن. نمی‌دانستم دو ساعت بعد خبر شهادتش را می‌شنوم…
 
لحظه شنیدن خبر شهادت
 
مادر ادامه داد: همیشه اخبار را دنبال می‌کردم، اما آن روز عجیب بود، هیچ خبری نشنیدم. فردایش گفتند محمد زخمی شده. همان لحظه دلم لرزید. وقتی رسیدم، دیگر همه‌چیز تمام شده بود. با خود گفتم: چیزی که در راه خدا دادم، دیگر بازپس نمی‌گیرم.
 
دلتنگی هر روزه
 
ذوالحیات از دلتنگی‌های هر روزه‌اش چنین گفت: هر صبح زیارت عاشورا برای محمد می‌خوانم. با عکسش حرف می‌زنم و می‌گویم: محمد، شفاعتم کن. هنوز خوابش را ندیده‌ام، اما حس می‌کنم کنارم است. خانه من حالا با یک قاب عکس روشن است.
 
آرزو برای یادگاران شهید
 
وی با امید بیان کرد: بزرگ‌ترین آرزویم این است که فرزندان محمد حافظ قرآن باشند و در مسیر پدرشان گام بردارند. می‌خواهم همان‌طور که پدرشان دل‌بسته اسلام بود، آنها هم سرباز دین باشند.
 
پایان روایت
 
مادر شهید با نگاهی خیس از اشک، آخرین تصویر پسرش را چنین به یاد آورد: مهربانی‌هایش همیشه جلو چشمم است. از همان لیوان آبی که به دستم داد، تا وقتی در پله‌ها دستم را گرفت. محمد همیشه تکیه‌گاه من بود و حالا شفاعت و آرامش را از او می‌طلبم.
 
انتهای خبر/ پسند


———-
منبع:آرمان

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*