۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » ويژه‌های خبری
شهید اختراعی با صوت قرآت بزرگ شد
شهید اختراعی با صوت قرآت بزرگ شد

شهید اختراعی با صوت قرآت بزرگ شد

شوکت مشرف‌زاده مادر شهید علیرضا اختراعی گفت: فرزندم را با صوت قرآن بزرگ کردم، بچه‌ها در کنار فرزندم آیات قرآن را تکرار و گهواره‌اش را تکان می‌دادند. به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «اقطاع خبر» در طول دفاع مقدس و بعد از آن وحتی در دوره کنونی هر بار که خبر از آمدن پیکرهای […]


شوکت مشرف‌زاده مادر شهید علیرضا اختراعی گفت: فرزندم را با صوت قرآن بزرگ کردم، بچه‌ها در کنار فرزندم آیات قرآن را تکرار و گهواره‌اش را تکان می‌دادند.

شهید اختراعی با صوت قرآت بزرگ شد

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «اقطاع خبر» در طول دفاع مقدس و بعد از آن وحتی در دوره کنونی هر بار که خبر از آمدن پیکرهای شهدا می‌شود، برخی مادران را می‌بینیم که عکس فرزندشان را در آغوش کشیده‌اند و پا به پای ماشینی که پیکرها را آورده است، ناله می‌زنند و گریه می‌کنند.

برای یک مادر از دست دادن فرزند سخت است و مطمئناً سخت‌تر زمانی است که هیچ نشانی از او نداشته باشی.
وقتی شماره تلفن شوکت مشرف‌زاده مادر شهید مفقودالاثر علیرضا اختراعی را گرفتم، با اولین بوق صدایش گوشم را نوازش داد.

از آن صدای مادرانی که گرمی و خوش‌صحبتی‌شان شوق زندگی را در آدم زنده می‌کند. گفت: همین الان از گلزار شهدا آمده‌ام، دخترم راستش خسته‌ام اما حالا که می‌خواهی در مورد پسرم صحبت کنم، باشد.

وقتی از او پرسیدم چند فرزند داری؟ پاسخ داد: سه پسر و یک دختر در آن دنیا و اکنون دو دختر در این دنیا دارم، پدر عیرضا را نیز از دست داده‌ام.

وی ادامه داد: در محله خواجه خضر زندگی می‌کردم و هنوز هم همین‌جا هستم علیرضا در سال ۱۳۴۱ در سال ۱۳۵۹ وارد سپاه شد، سال ۱۳۶۷ به عنوان فرمانده گردان ۴۱۳ ثارالله برای بازپس‌گیری فاو به آن منطقه رفت اما همچنان از او بی‌خبر هستم.

شوکت با بغضی که در صدایش داشت، با کلمات تکه تکه شده بیان کرد: ۳۶ سال است که چشم به راه و منتظرش فرزندم هستم؛ پسرم خوش‌اخلاق و خوش‌رفتار بود، با دوست، آشنا، همسایه و بزرگترها با احترام رفتار می‌کرد.

مادرش شهید اختراعی ادامه داد: من فرزندم را با نوای قرآن بزرگ کردم، خانه‌مان مکتب‌خانه بود، بچه‌ها در کنار فرزندم آیات قرآن را تکرار می‌کردند و گهواره او را تکان می‌دادند، علیرضا قبل از آن‌که وارد مدرسه شود قرآن آموخته بود.
 
وی با بیان این‌که پسرم برایم عزیزدردانه بود، توضیح داد: به قول کرمانی‌ها من پسرم را سر بغل بزرگ کردم، اصلا او را به زمین نمی‌گذاشتم اما وقتی دیدم اسلام در خطر است و وقتی من و همسرم شوق او را دیدیم تشویقش کردیم و پسرم را راهی جبهه کردیم.
 
شوکت گریزی زد به حرف‌های مردم و زخم زبان‌هایی که قلبش را شکسته اما او ایستاده و محکم بر اعتقادات و راهش استوار است: مردم می‌گفتند این پسرشان نبوده، چرا گریه نمی‌کنند، به عنوان مادر در تنهایی‌ام و در فراق از پسرم همیشه گریه کرده‌ام اما در انظار خودم را محکم نشان داده‌ام.

مادرش شهید اختراعی توضیح داد: همه شهدا در وصیت‌نامه‌شان از مادرشان خواسته‌اند که گریه نکند اگرچه که حتی وصیت‌نامه‌ای از پسرم به دستم نرسید اما مطمئنم که او نیز این موضوع را به من گفته است و من تلاش کردم که در این مدت دشمن را شاد نکنم و در انظار گریه ننمایم.

شوکت به صحبت‌های پسرش اشاره کرد و گفت: امکان نداشت علیرضا به خانه بیاید و به خواهرانش در مورد حجاب نگوید و تذکر ندهد، می‌گفت که پیرو ولایت فقیه باشید، نماز جمعه و جماعت را ترک نکنید.

مادر شهید علیرضا اختراعی در ادامه خاطرهای از فرزندش را اینگونه بیان کرد: وقتی خرمشهر را گرفتند خیلی ناراحت بودیم، دعا و نماز بسیاری برای بازپس‌گیری خرمشهر می‌خواندیم، یک روز خانه خواهرم دعوت شده بودم، دلم آرام و قرار نداشت.

وی افزود: آن زمان تلفن همراه وجود نداشت، چند بار مهمانی را ترک می‌کردم، به خانه برمی‌گشتم و کنار تلفن می‌نشستم اما بالاخره گوشی تلفن زنگ خورد، پسرم زنگ زد و خبر آزادسازی خرمشهر را داد هیچ‌وقت آن خوشحالی را یادم نمی‌رود چون هم پسرم زنده بود و هم خرمشهر آزاد شده بود.

شوکت با بیان این‌که پسرم هشت سال در سپاه خدمت کرد، گفت: در تمام مدت زندگی‌ام هیچ‌وقت چنین خوشحالی را تجربه نکرده‌ام، از شوق و خوشحالی شاعر شده بودم.

 مادر شهید علیرضا اختراعی در ادامه به شهید سلیمانی اشاره کرد و گفت: دوبار از تهران به کرمان با شهید سلیمانی در هواپیما همسفر بودم، یادم است دفعه دوم اصرار داشت تا کیفم را از من بگیرد و حمل کند بالاخره با اصرار کیفم را گرفت؛در پایان که به کرمان رسیدیم گیفم را به من برگرداند و گفت: التماس دعا مادر؛  برای شهادت من دعا کنید.

اندوه شهید گمنام بدتر از شهیدی است که مزار داشته باشد است، آدم وقتی مزار شهیدش را می‌بیند آرام می‌شود اما وقتی خبری از فرزندت نداشته باشی همیشه باید چشم انتظار باشی.

فرزندم از جبهه که می‌آمد بعد از نماز صبح به خانه می‌آمد و وقتی می‌دیدم که با کوله‌پشتی‌ به دوش به خانه آمده خوشحال می‌شدم، باور کنید هنوز بعد از سال‌ها عادت دارم که بعد از نماز صبح به حیاط خانه نگاه می‌کنم و منتظرم که با لبخند بر لب و کوله بر دوش بیاید.

 انتهای خبر/ پسند


———-
منبع:آرمان

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

20 − 2 =