عباس صادقی در گفتگو با خبرنگار گروه سیاسی پایگاه خبری «اقطاع خبر»؛ در خصوص پسر شهید خود گفت: محمدمهدی از چهار سالگی نماز میخواند، قبل از آنکه به مدرسه برود، دروس کلاس اول را به او یاد دادم. تابستانها و در ایام تعطیل به کلاس قرآن در خیابان فلسطین مسجدالرسول میرفت و تا پایان دبستان کاملاً قرآن را تمام کرده بود. زمانی که محمدمهدی کلاس چهارم بود، در ۳۱ شهریورماه جنگ شروع شد و روز اول مهرماه راهپیمایی سراسری مدارس بود. پسرم مقابل صف در مدرسه شعار میداد «صدام آمریکایی این آخرین پیام است، ارتش ۲۰ میلیونی آماده جهاد است».
پدر شهید «محمدمهدی صادقی» ادامه داد: محمدمهدی در نماز جمعهها، دفترچه یادداشت خود را میآورد و نکاتی که به نظرش مهم بود را یادداشت میکرد. با کسانی دوست بود، اگر با انقلاب مخالف بودند و حرفهای غیرمنطقی میزدند، اگر میتوانست با سخنان خود آنها راهنمایی میکرد و اگر نمیتوانست آنان را راهنمایی کند و ناامید میشد که آنها از مواضع خود برنمیگردند، با آنها قطع رابطه میکرد.
وی با بیان اینکه مسائل شرعی را همواره به فرزندان تأکید میکردم که رعایت کنند، ابراز کرد: فرزندانم را همیشه دور هم جمع میکردم و احکام رساله امام راحل را برای آنان عنوان میکردم.
صادقی افزود: محمدمهدی دوران راهنمایی هر زمان که اخبار جبهه را میخواند، زمانی که به منزل میآمد، عنوان میکرد که میخواهم به جبهه بروم و من هم میگفتم بابا برو بهسلامت اگر تو را ثبتنام کردند. در دوران راهنمایی موفق نشد که به جبهه برود.
پدر شهید «محمدمهدی صادقی» با اشاره به اینکه پسرم دوران دبیرستان خود را در دبیرستان مکتبالمهدی کرمان خواند، عنوان کرد: دبیرستان مکتبالمهدی آموزش نظامی داشت و سالی یکبار دانشآموزان را به اردو میبردند که محمدمهدی را در آن سال به جبهه بردند و زمانی که به جبهه رفت و برگشت خیلی شیفته آنجا شده بود و گفت میخواهم به جبهه بروم و تابستان سال ۱۳۶۵ با استفاده از بسیجی خود به جبهه رفت و در عملیات کربلای یک از مهران به جبهه و بعد از گذشت چهار ماه برای مرخصی به کرمان آمد.
وی تصریح کرد: در دوران حضور در جبهه محمدمهدی عادت نداشت بیکار باشد، بنابراین به قسمت تبلیغات رفته بود و گفته بود که کار انتشاراتی بلد هستم و تا پایان مأموریتاش کار انتشاراتی انجام داده بود.
صادقی با تأکید بر اینکه محمدمهدی هنگام حرف زدن هیچگاه کسی را با لفظ «تو» صدا نمیزد، اظهار کرد: یک روز مادربزرگاش نان خریده بود و زود برگشته بود، محمدمهدی از او پرسیده بود، مادر شما رفتی، زود برگشتی، نان بینوبت گرفتید؟ مادربزرگاش گفته بود من گفتم نوهام باید برود مدرسه، کار دارم، نان به من زود دادند و آمدم. محمدمهدی گفت که این نان برای خودتان باشد، من از این نان نمیخورم.
پدر شهید «محمدمهدی صادقی» ادامه داد: یکی از دوستان محمدمهدی بعد از شهادت پسرم در مسجد من را دید و گفت، من داشتم وضو میگرفتم و شیر آب باز بوده است، محمدمهدی آرام دست بر شانه من گذاشت و گفت: برادر شیر را ببند، اگر کسی میخواهد سرباز امام زمان باشد اینگونه وضو نمیگیرد.
وی ابراز کرد: یکی از همرزمان شهید احمد حمزهای در خاطرات با شهید گفته است یک روز که با محمدمهدی به گلزار شهدا رفته بودیم. محمدمهدی گفت من دوست دارم در جبهه شهید شوم و مانند مولایم اباعبدالله الحسین علیهالسلام سر در بدن نداشته باشم. در عملیات کربلای پنج پسرم در نهرجاسم به آرزوی خود رسید و به فیض شهادت نائل آمد.
انتهای خبر/م