پدری مهربان در قامت یک برادر
مصطفی از همان ابتدا احساسش را با یک جمله خلاصه کرد: بعد از شهادت محمد، من یک حس یتیمی پیدا کردم؛ او برایم مثل پدر بود. از دوران کودکی همیشه مراقب من و حتی انتخاب دوستانم بود. گاهی تا این اندازه حساس بود که در ایام امتحانات، حتی دوچرخههایمان را قفل میکرد تا فقط درس بخوانیم!
پشت و پناه دوران کودکی
وی ادامه داد: محمد همیشه پشتم بود. اگر در پارک محله، کسی اذیتم میکرد، سریع خودش را میرساند. وقتی بزرگتر شدیم و من نیاز به مشورت داشتم، در خرید، فروش یا حتی مسائل مالی، او تنها کسی بود که مشاور و یاورم بود.
حساسیت بر سر دوستی و پاکی
برادر شهید با لبخندی پر از خاطره گفت: محمد برایمان معیار داشت. میگفت دوست باید اهل ناسزا نباشد، اهل مسجد باشد و خانواده سالمی داشته باشد. برای همین بارها به خاطر دفاع از ما با دیگران درگیر شد و حتی کتک خورد.
عشق به مسجد و ماه رمضان
مصطفی به یاد آورد: محمد اهل مسجد بود. بهویژه در ماه مبارک رمضان، نمازش را در مسجد امام زمان (عج) میخواند. از همان کودکی پیوند عمیقی با مسجد و اهلبیت داشت.
آرزوی کربلا
او با اشتیاقی غمآلود تعریف کرد: محمد همیشه آرزوی کربلا داشت. تا اینکه همسرش نامش را در کاروان نوشت و با اصرار او را راهی کرد. وقتی به کربلا رسید، روبهروی حرم سیدالشهدا ایستاد و دعا کرد که شهید شود. همانجا بود که فهمیدیم دعایش مستجاب خواهد شد.
دلشورههای آخرین روزها
مصطفی با صدایی لرزان از روزهای پایانی عنوان کرد: چند روز قبل از شهادت، دلم آشوب بود. وقتی به خانه مادرم رفتم، او بیقرار و اشکریزان بود. همانجا به مادرم گفتم: چند روزی صبر کن، محمد را برایت میآورند… نمیدانستم چرا چنین جملهای بر زبانم آمد، اما دل خبر داشت. سه روز بعد، خبر شهادتش رسید.
بغض مادر و سنگینی خبر
وی ادامه داد: روز خبر شهادت، ظهر بود. من تازه از محل کار برگشته بودم. مادر هنوز خبر نداشت، وقتی شنید، بغض سالها ترکید. گریههای مادر، سختترین لحظه زندگیام بود. همان لحظه فهمیدم خانه بدون محمد دیگر آن خانه سابق نیست.
محمدِ بیادعا و اهل جبران
مصطفی با لبخندی آمیخته به اشک گفت: محمد هیچوقت ادعایی نداشت. اگر کسی برایش کاری انجام میداد، حتماً جبران میکرد. حتی یک بار به شوخی گفت: اگر کسی در حقم کوچکترین لطفی کند، من تا آخر عمر بدهکارش میشوم. او همیشه اهل جبران و قدردانی بود.
یتیمی دوباره در دل خانواده
وی به عقب برمیگردد و میگوید: محمد مثل پدر بود. وقتی رفت، دوباره طعم یتیمی را چشیدم. برایمان هم برادر بود، هم پدر، هم مشاور زندگی. حالا نبودنش مثل خلأ بزرگی است که هیچچیز پرش نمیکند.
نگاهی که جاودانه ماند
مصطفی در پایان روایتش به قاب عکس برادر نگاه کرد؛ نگاهی که پر از نور است.
محمد برای من فقط یک برادر نبود، او الگوی زندگیام بود. اگر امروز هنوز سر پا ایستادهایم، به خاطر خون او و امثال اوست. او رفت تا ما بمانیم و راهی را که انتخاب کرد ادامه دهیم. محمد اهل صداقت، غیرت، نماز و خدمت بود؛ و همینها او را به آرزویش رساند.
خانه شهید در سکوتی پر از یاد به سر میبرد. هر گوشه خانه، خاطرهای از محمد دارد.
انتهای خبر/ پسند