به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «اقطاع خبر»؛ کوچه ۱۲ خیابان مهدیه، کوچهای باریک و آرام است؛ از آن کوچههایی که وقتی پا در آن میگذاری، صدای گامهایت در میان دیوارهای بلند و کهنه طنین میاندازد.
خانهها یکی پس از دیگری با دیوارهای کاهگلی یا سیمانی در دو سوی کوچه نشستهاند؛ برخی بازسازیشده و دوطبقه، با نمایی تازه و پنجرههایی نو، و برخی هنوز در سکوت سالهای قدیم ماندهاند. بوی خاک آفتابخورده از دل آسفالتی برمیخیزد که رنگی مایل به زرد دارد؛ زردی کهنهای که حکایت از گذر عمر دارد.
روایت زنی در کوچه شماره ۱۲
این کوچه، بنبست است؛ انتهای آن به دیواری میرسد که راهی به جایی ندارد. اما درست همانجا، در نقطهای که بنبست تمام میشود، خانهای قرار دارد که در نگاه نخست، از جنس دیگر است. ساختمانی سهطبقه با نمای سفالی و پنجرههای تمیز که نشان میدهد درونش اندیشهای زنده جریان دارد. در بنبستِ کوچه، این خانه بنبست نیست؛ بلکه بهظاهر کوچک اما در معنا، گشوده به جهانی از اندیشه و کار.
ساعت حدود ۱۲ ظهر یکشنبه بود که به در خانه رسیدم. صدای زنی از پشت آیفون آمد؛ صدایی آرام، مادرانه و مطمئن: «منتظر باشید دخترم، الان میآیم پایین».
چند لحظه بعد در باز شد و بانویی با چهرهای گشاده، روسری ساده و لبخندی گرم در آستانه ظاهر شد. فاطمه دهقان اناری با آرامشی خاص دعوت کرد وارد شوم. خانه تمیز و آراسته بود؛ از همان آستانه میشد فهمید که نظم و دقت در تکتک جزئیات آن جاری است. از من خواست دمپایی بپوشم و با نرمی گفت: «بیایید داخل، اینجا واحد همکف است».
وارد واحد کوچکی شدم که در عین سادگی، روح بزرگی در آن موج میزد. فضایی که در نگاه نخست، تنها خانهای معمولی به نظر میرسید؛ اما حضور زن صاحبخانه، به آن معنا و وقار دیگری داده بود. آنچه در این خانه جریان داشت، چیزی فراتر از زندگی روزمره بود؛ نوعی اندیشیدن به انسان، به کار، و به معنا.
به خود گفتم: شاید در بنبست این کوچه، اندیشهای در جریان است که فراتر از تمام راههای باز دنیا میرود.
مطبخ ننوو؛ عطر زندگی در کارگاه
فاطمه دهقان اناری در را که گشود، نخستین تصویری که در ذهن نقش بست، چهرهای گندمگون و مصمم بود؛ چهرهای از تبار زنان کویر، آرام اما کوهوار استوار. روسری ساده و چادر مشکیاش، نه نشانه خستگی، که پرچم وقار و کار بود؛ لبخندی کوتاه بر لب داشت، اما در عمق نگاهش میشد نوری از ایمان و تجربه را دید. صدایش آرام و شمرده بود، چنان که گویی هر واژه را از دل میگذراند و آنگاه بر زبان مینشاند.
مرا به واحد همکف هدایت کرد و گفت: «اینجا کارگاه من است» در را که گشود، جهان دیگری پیش رویم قرار گرفت؛ فضایی کوچک، اما پر از عطر و رنگ. طبقات چوبی در امتداد دیوارها کشیده شده بود و ردیفهای منظم بستههای مواد غذایی در آن خودنمایی میکرد.

بوی تند و مطبوع سبزیهای خشکیده، فضا را پرکرده بود؛ از شوید و نعنا و ریحان گرفته تا مرزه و ترخون. در گوشهای، ظرفهایی پر از پودر سیر، زیره، پیاز خشک و زردچوبه چیده شده بود. هر قوطی بادقت و ظرافت خاصی بستهبندی شده بود و روی همه، برچسبی آشنا دیده میشد:
«مطبخ ننوو»

آنسوتر، قفسهای دیگر قرار داشت با بستههای کوچک قوتو و کاچی کرمانی که رنگشان همچون آفتاب ظهر کویر درخشنده بود. اینجا، عطر تلاش با طعم ایمان درآمیخته بود؛ گویی نفسکشیدن در این کارگاه، نفسکشیدن در زندگی بود.
فاطمه باذوق، بخش به بخش کارگاهش را نشان میداد. از تمیزی قفسهها گفت و از کیفیت محصولات، از زحمتی که برای خشککردن سبزیها کشیده میشد، و از دقتی که در انتخاب هر ماده داشت. در کوچکی را که رو به حیاط باز میشد، گشود و گفت: ادامه کارگاه من این حیاط است. هر بار که قرار است تولید داشته باشیم حیاط را کامل میشوییم. بعد با شوق و امید گفت روی سقف حیاط را بستم تا کارگاهم ادامه پیدا کند. اینجا هنوز جوان است، هنوز درحالرشد است.
در چشمانش برق ایمان بود؛ ایمانی که از خاک و رنج، کار و امید آفریده شده بود. صدای دستگاه آسیاب از دور میآمد و عطر سیر و زیره در فضا پیچیده بود. در همان لحظه فهمیدم که «مطبخ ننوو»، تنها یک کارگاه نیست، بلکه ترجمهای زنده از مفهوم «کار با نیت» است؛ کاری که نه فقط نان، بلکه عزت میآفریند.
به داخل کارگاه برگشتیم، عکس شهید «محمدسعید دهقان اناری» چون پرچمی برافراشته، در انتهای کارگاه ایستاده بود؛ قامتش استوار و چهرهاش آرام، گویی هنوز پاسدار این خانه و صاحب این مطبخ است.
اما «مطبخ ننوو» داستان یک کارگاه ساده تولیدی نیست؛ روایتِ شهادت است و بخشش.

روایتِ زنی که داغ پسر شهیدش را باایمان به صبر، به رسالت تبدیل کرده است. فاطمه دهقان اناری، مادر شهید، پس از شهادت فرزندش نه در خود فرورفت، بلکه برخاست و راهی دیگر را در پیش گرفت؛ راهی که به یاری انسانها ختم میشود.
او میگوید در آغاز تنها میخواست به نیازمندان کمک کند، اما اندکاندک فهمید که کارِ خیر، تنها بخشیدنِ نان نیست؛ باید «نان پختن» را آموخت، باید «ماهیگیری» را یاد داد. از همین باور بود که «مطبخ ننوو» در زیرزمین خانهاش ریشه زد؛ جایی که امروز باهمت او و حامد ابراهیمی، و با تلاش زنانی که بیسرپرست یا بدسرپرستاند، جان گرفته و در حال بالیدن است.
اینجا، صدای کار، بوی امید میدهد
«مطبخ ننوو» روایت زنی است که قاتل پسرش را بخشیده، اما در حقیقت خود را آزاد کرده است؛ زنی که شهادت فرزندش را به رسالتی انسانی تبدیل کرده و با دستهای خودش جهانی کوچک از مهربانی ساخته است.
اکنون، بخوانید داستان این گفتگو…
مادری که بخشید تا زندگی را معنا کند
در گوشهای از کارگاه، کنار عکس قابشده شهید محمدسعید دهقان اناری، فاطمه خانم آرام نشست. چادر مشکیاش را با وقاری خاص روی شانه مرتب کرد و نگاهش، میان قاب عکس پسر و پرچم سرخ امام حسین (ع) در رفت و برگشت بود. صدایش لرزشی از سالها داغ و صبر داشت، اما محکم و مادرانه آغاز کرد.
اقطاع خبر: لطفاً خودتان را معرفی کنید.
– فاطمه دهقان اناری هستم، مادر شهید محمدسعید دهقان اناری از شهدای نیروی انتظامی. متولد سال ۱۳۵۳ هستم و اکنون ۵۱ سال دارم. چهار فرزند دارم؛ یک دختر و سه پسر که یکی از آنها، محمدسعید، به شهادت رسیده است. دخترم ازدواج کرده، یکی از پسرانم نیز متأهل است و دیگری دانشجوست.
اقطاع خبر: از شهادت فرزندتان برایمان بگویید. چطور شد که محمدسعید به جمع شهیدان پیوست؟
_ محمدسعید متولد ۵ خرداد ۱۳۷۷ بود. از ۱۹ دیماه ۱۳۹۵ بهعنوان سرباز به نیروی انتظامی پیوست. مدتی پاسگاه عملیاتی روستای کشیک خدمت کرد و بعد هم به کلانتری ۱۴ کرمان، بلوار شهید عباسپور منتقل شد. تازه دو ماه از بازگشتش به کرمان میگذشت که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۷، هنگام انجام مأموریت با سارقان درگیر شد. شاهرگ گردنش با چاقو بریده شد و چند ضربه دیگر هم به بدنش وارد کردند.
۳۳ روز در حالت کما در بیمارستان پیامبر اعظم کرمان بستری بود. اردیبهشت ۱۳۹۷، بر اثر مرگ مغزی، به شهادت رسید. از همان لحظه، زندگی من به دو فصل تقسیم شد: پیش از شهادت محمدسعید و پس از آن…
اقطاع خبر: کنار عکس شهید، پرچم امام حسین (ع) هم دیده میشود. این پرچم چه داستانی دارد؟
_این پرچم را همیشه کنار عکس محمدسعید میگذارم. پرچم متبرک آقا امام حسین (ع) است که از آقای نظری، مسئول مجموعه جهادی غیاث، هدیه گرفتم.

صبح روز قصاص، قبل از رفتن به زندان، به همراه آقای نظری به گلزار شهدای کرمان رفتم. به محمدسعید و حاجقاسم متوسل شدم. گفتم: «اگر رضایت در این کار هست، خودتان به دلم بیندازید» سالها بود که هیچکس نمیتوانست مرا به رضایت راضی کند، اما آن صبح، دل من بهآرامی نرم شد.
وقتی در زندان قرآن جیبیام را بغل گرفته بودم و قاتل را بالای دار دیدم، فقط چشمانم را بستم و گفتم: «خدایا، برای رضای تو میبخشم. به حرمت پرچم امام حسین (ع) که از دیشب کنارم بود.» آن لحظه، قلبم از جا کنده شد؛ انگار بخشی از وجودم را به آسمان سپردم.
تولد یک گروه جهادی از دل مادر
عطر زیره و پودر سیر در فضای کارگاه پیچیده بود. نور آفتاب از پنجرههای کوتاه زیرزمین بر قاب عکس شهید تابیده بود؛ نوری نرم و زنده، مثل یاد او. فاطمه خانم با نگاهی آرام به قاب عکس پسرش گفت:
«شهادت محمدسعید پایان راه نبود… تازه آغازش بود.»
اقطاع خبر: خانم دهقاناناری، از آغاز مسیر جهادیتان بگویید. چطور شد که تصمیم گرفتید بعد از شهادت پسرتان، فعالیتی اجتماعی را شروع کنید؟
_ پسرم سال ۱۳۹۷ شهید شد. دو سال بعد، یعنی در اردیبهشت ۱۳۹۹، همزمان با دومین سالگرد شهادتش و اوج شیوع کرونا، ما تصمیم گرفتیم بهجای برگزاری مراسم سالگرد، کار خیر انجام دهیم. با خانواده مشورت کردیم و هزینه پذیرایی مراسم را تبدیل به بستههای معیشتی برای خانوادههای نیازمند کردیم که از قبل شناساییشان کرده بودیم.
همان حرکت ساده، جرقهای شد برای فکر بزرگتر. خیلیها پیشنهاد تشکیل یک گروه جهادی را دادند. اما راستش را بخواهید، من در خودم توانش را نمیدیدم. هنوز داغ دلم تازه بود. احساس میکردم بار این کار سنگینتر از روحیهام است. اما این فکر از ذهنم بیرون نمیرفت.
از همان اردیبهشت تا شهریور ۹۹، چهار ماه تمام، مدام در دل باخدا و محمدسعید حرف میزدم. میپرسیدم: «میتوانم؟ اگر صلاح است، کمکم کن» و بالاخره همان پاییز، با مدد خود شهید، تصمیم گرفتم گروه جهادی به نام خودش تشکیل دهم.
اقطاع خبر: این گروه چگونه آغاز به کار کرد و چه اهدافی داشت؟
_ ما مجوز رسمی را از ناحیه حضرت رسول سپاه ثارالله کرمان گرفتیم. نام گروه را گذاشتیم: گروه جهادی شهید محمدسعید دهقان اناری.
فعالیتهایمان را با محوریت حمایت از ایتام، خانوادههای نیازمند آغاز کردیم. البته کارهای فرهنگی و مذهبی هم در کنار آن انجام میشد.
اقطاع خبر: و بعد، مسیر گروه به سمت تولید و اشتغالزایی رفت؟
_بله. دغدغه اشتغال همیشه در ذهنم بود. از ابتدای امسال، یعنی سال ۱۴۰۴، که رهبر انقلاب نام سال را «سرمایهگذاری برای تولید» گذاشتند، حس کردم باید قدم تازهای برداریم. با سرمایه شخصی خودم و کمک حامد ابراهیمی، تصمیم گرفتیم کار تولید محصولات خانگی را آغاز کنیم.
این کار در همان واحدی انجام میشود که از ابتدا به فعالیتهای جهادی اختصاص داده بودم. هدف ما، ایجاد اشتغال برای زنان سرپرست، بیسرپرست و بدسرپرست تحت پوشش گروه جهادی است.
از بستههای حمایتی تا آغاز یک مسیر تازه
اقطاع خبر: دهقان، شما گفتید ابتدای کار با دست خالی شروع کردید. چطور این حرکت جهادی شکل گرفت؟
_بله، ما واقعاً هیچ پشتوانه مالی نداشتیم. با دستخالی و فقط با نیت خیر شروع کردیم. شب عید بود، گفتم خب رسم قدیم سبزیپلو با ماهی بود، چرا ما هم برای خانوادههای نیازمند چنین بستهای آماده نکنیم؟ همین شد که رفتیم سراغ یکی از دوستان ابراهیمی که تولیدی تخممرغ بلدرچین داشت، گفتیم میشود برای خانوادهها کمک کنید؟ او قبول کرد و پنجاه بسته تخممرغ بلدرچین داد. بعد هم رفتیم سراغ حاجعلیزاده که پرورش ماهی داشت. او هم دلش لرزید و گفت: برای شادی روح شهید، ماهی قزل میدهم. آن شب حدود ۶۰ ماهی قزل آماده کردیم.
وقتی بستهها را دادیم، باور نمیکردیم اینقدر دل مردم شاد شود. هر بسته شامل مرغ، گوشت، برنج، ماکارونی، روغن، ماهی قزل و تخممرغ بود. بستهای آبرومند و کامل. یادم هست همان موقع اطلاعرسانی کردیم که میخواهیم برای بچهها لباس عید بگیریم. مردم کمک کردند.
آغاز کارگاه از دل تجربه و همدلی
اقطاع خبر: داستان رویش مطبخ ننو را برایمان بازگو کنید.
_شروع کارگاه از جایی شروع شد که ما هنوز داشتیم به خانوادههای نیازمند بستههای معیشتی میدادیم. هرچند تا آن زمان حمایتها کموبیش برقرار بود و مردم همراهی میکردند، اما بعد از مدتی به این فکر افتادیم که این مسیر، دردی را بهصورت ریشهای درمان نمیکند.
مثلاً یک بسته معیشتی، نهایتاً برای یک هفته یا ۱۰ روز زندگی را میچرخاند، اما بعد از آن چه؟ سه هفته بعد این خانواده چه میکرد؟ همین سؤال ساده شد جرقه فکر بزرگ ما.

در نهایت رفتن به خانههایشان برای ما تبدیل به یک تجربه انسانی شد؛ از هر خانواده میپرسیدیم پدر هست؟ مادر هست؟ بچهها چندسالهاند؟ درس میخوانند؟ چه مهارتی دارند؟ یکی آشپزی بلد بود، یکی خیاطی، یکی هم هیچ مهارتی نداشت. فهرستی از تخصصها و وضعیت خانوادگی همه تهیه کردیم. بعد بر اساس آن، دنبال کار برایشان گشتیم.
در میان آنها، پدری بود که بیکار شده بود، اما دستی در بنایی داشت. او را معرفی کردیم به یک پیمانکار. بعد از مدتی بهصورت دائم سرکار رفت و حالا خودش یکی از کمککنندگان گروه ماست. یا یکی دیگر که آرماتوربند بود؛ اما بیکار؛ برایش کار پیدا کردیم. یکی را هم که پیک موتوری بود، برایش موتور خریدیم تا بتواند خودش کار کند.
در واقع هدف ما این بود که «بسته» را تبدیل کنیم به «کار». چون بسته فقط مسکن موقتی بود، ولی کار یعنی عزت، یعنی ایستادن روی پای خود.
در میان خانوادهها، مادرانی بودند با دستان پینهبسته و دلهایی پر از هنر. مثلاً یکی آشپز قابلی بود، دیگری دو دختر داشت که عاشق آرایشگری و آشپزی بودند. آنها را فرستادیم کارگاههای کوچک تا آموزش ببینند و حالا یکیشان در رستوران کار میکند و ماهی ۱۵، ۱۶ میلیون درآمد دارد.
یکی دیگر ترشیریز ماهری بود، یا زنی که همیشه سبزی خشک میکرد. ما این مهارتها را جمع کردیم و گفتیم: «خب، چرا خودمان کارگاه نزنیم؟»
تولد یک ایده در دل رودان
پایه و اساس افتتاح کارگاه دقیقاً همانجا شکل گرفت. فروردین ۱۴۰۴ بود. پانزدهم و شانزدهم فروردین با آقای ابراهیمی نشستیم و طرح را ریختیم و اول اردیبهشت استارت زدیم.

اولین همکاری ما با دوستی در رودان بود که خودش هم گروه جهادی فعالی داشت و در حوزه تولید کار میکرد. رفتیم رودان، مستقیم از سرِ مزرعه خرید کردیم؛ بادمجان، انبه، محصولات تازه. هدفمان این بود که کارمان بیواسطه باشد: یعنی محصول باکیفیت را مستقیم از کشاورز بخریم تا هم قیمت پایین بماند و هم سود به دست واسطه نرود.
اولین تولیدمان ترشی بود! از همانجا شروع کردیم. بعد رفتیم سراغ ادویهجات، سبزیهای خشک و در ادامه زیتون و زیتونپرورده. کمکم کارگاه کوچک خانگی ما تبدیل شد به مرکزی برای خوداشتغالی زنان.
اقطاع خبر: اکنون با برپایی مطبخ ننوو چند نفر شغل ایجاد کرده اید؟
از آن ۶۰ خانوادهای که پیشتر حمایتشان میکردیم، حالا حدود ۱۵ نفر به طور مستقیم و ۱۵ نفر بهصورت غیرمستقیم با ما کار میکنند. چون فضا کاملاً کارگاهی نیست، کارها فصلی و پروژهای است. مثلاً فصل سیر که در شهداد شروع میشود، سیر را مستقیم از آنجا میآوریم و ظرف سه روز برنامهریزی میکنیم تا گروه کار کند.
بعضی روزها پنج نفر میآیند، بعضی روزها ده نفر؛ بستگی به حجم تولید دارد. مثلاً سه روز پشتسرهم تولید میکنیم و بعد دوباره چند روز تعطیل تا مواد اولیه بعدی برسد.
الان مثلاً یکی از خانمها در خانهاش برای ما رشته تولید میکند؛ چون فضای پخت نداریم. همه با عشق کار میکنند، نه از سر اجبار.
کارگاهِ بیحمایت اما پر از امید
اقطاع خبر: حقوق کارگران شما چقدر است؟
_کار ما هنوز در قالب رسمی «کارگاه» ثبت نشده، چون مجوز نگرفتیم. به همین دلیل، فعلاً امکان بیمهکردن نیروها را نداریم. درآمد هم بسته به نوع پروژه و سختی کار متفاوت است؛ مثلاً یکی ماهی سه میلیون میگیرد، یکی پنج یا ده میلیون. گاهی کار ساعتی است، مثل ۴۰ تا ۱۰۰ هزار تومان در ساعت، بستگی به میزان مهارت و سختی تولید دارد.
اقطاع خبر: از سوی سازمان یا ارگانیک حمایت شدهاید؟
حمایت ارگانها تقریباً صفر بوده. ما با صفر تومان شروع کردیم، حتی وسایل را چکی خریدیم. با اینکه رهبر انقلاب سال را سال تولید و اشتغالزایی نامگذاری کردند و همه شعارها درباره حمایت از کارآفرینی است، اما هنوز کسی سراغ ما نیامده. رفتیم کمیته امداد، گفتیم مددجوهای شما را ما داریم توانمند میکنیم؛ لااقل تجهیزات کارگاهی بدهید. گفتند؛ چون همسرت بیمه است، شامل نمیشوی!
درحالیکه ما حتی پول نمیخواستیم، فقط میخواستیم به فروشگاه تجهیزات معرفیمان کنند تا وسایل را بخریم.
ولی ما ناامید نشدیم. با توکل و به نام شهدا کار را جلو بردیم. هیچوقت دغدغه مالی نداشتم، اما نمیتوانم بیکار بنشینم. روحم با حرکت آرام میگیرد، با کار برای مردم.
انتظار داشتیم حداقل مسئولان دستگاههای حمایتی به ما سر بزنند و ببینند نیروهایشان در میدان چه میکنند.
اقطاع خبر:گفتید نیروهای کارگاه با انگیزه کار میکنند. چه عاملی این شور و اشتیاق را در آنان زنده نگه میدارد؟
_بیشتر اعضای کارگاه، زنان و دختران جوانی هستند که امیدشان به همین کار است. یکی از آنها هر دو سه روز برایم پیام میفرستد و میپرسد: «خانم دهقان، کار اوکی شد؟ کی بیام سر کار؟» همین انتظارشان یعنی زندگی جریان دارد.
اقطاع خبر: چه اهدافی برای مطبخ ننو دارید؟
مطبخ ننو و شرایط کنونیاش من و یا آقای ابراهیمی را قانع نکرده است، دوست داریم مکان کارگاهی برایش فراهم کنیم تا گامهای بعدی که شاید حتی جهانی است را محکمتر برداریم و ما این ایمان را داریم که میشود.
و میشود برای بسیاری دیگر از نیازمندان کار فراهم کرد و مطبخ ننوو این هدف را دارد.

چند خط نوشته:
گفتار خانم فاطمه دهقان اناری تصویری روشن از ایمان، پشتکار و روحیه جهادی یک زن ایرانی است؛ زنی که نهتنها از سختیهای مسیر گلایه ندارد، بلکه آن را مایه رشد و برکت میداند. او باور دارد که کار، اگرچه دشوار باشد، اما حلال و پربرکت است و لذت حقیقی در رنجِ تلاش و خدمت به مردم نهفته است. نگاه او به تولید، نه صرفاً اقتصادی، بلکه فرهنگی و ارزشی است؛ تلاشی برای اثبات اینکه «کار هست»، بهشرطی که اراده و همت وجود داشته باشد.
دهقان اناری در میان روایتهای خود از خاطرات کمک به نیازمندان و حتی سختیهای تولید، پیامی عمیق میدهد: امید باید از دل مردم برخیزد، نه از وعده مسئولان. او با باور به توان داخلی، دست بر زانو گذاشته و نشان داده است که میتوان از دل محدودیتها، فرصت ساخت.
در نهایت، مسیر او یادآور این جمله است که نان حلال، سخت بهدست میآید، اما برکتش بیپایان است.
انتهای خبر/ پسند