او میگوید: انتخاب آنچه درباره آن میخواهید بنویسید، تصمیم بسیار مهمی است که هر نویسندهای باید بگیرد. اگر انتخاب شما ضعیف باشد، کار را تمام میکنید؛ اما متوجه میشوید که هیچکس تمایلی به نوشته شما ندارد؛ بدتر از آن اینکه، ممکن است وسط کار آن را رها کنید، زیرا به این نتیجه میرسید که اصلاً نباید از آغاز آن را شروع میکردید. پس چطور باید طرح و ایده اصلی داستان خود را انتخاب کنید؟
«جو بانتینگ» تأکید میکند: چند وقت پیش داستان کوتاهی را به پایان رساندم و تمام هفته پیش را برای تصمیمگیری درباره مطلب بعدی گذراندم. این روند ممکن است برای شما کارآمد نباشد؛ اما وقتی خود من میخواهم برای نوشتن داستان بعدی تصمیم بگیرم، این نکات را به کار میگیرم:
۱ – آرامش خود را حفظ کنید
پیشازاین برای نوشتن مطلب بعدی فشار زیادی را تحمل میکردم؛ عصبی میشدم و دائم اینطرف و آن طرف میرفتم. نتیجه کار همیشه فاجعهبار بود.
فرایند ایدهپردازی وقتی بسیار عجولانه عمل میکنید رخ نمیدهد. مجلهای بردارید و برای قدمزدن بیرون بروید. پرندهها را نگاه کنید. به خودتان اجازه دهید تا کمی تنبلی کنید. خلاقیت نیازمند آرامش کامل است. وقتی آرام باشید، ذهن شما توانایی پیدا میکند تا به هرجایی سرک بکشد، بهعنوان ایدههای متفاوت ناخنک بزند، عجایبی را کشف کند و با چیزهای غریبی ارتباط برقرار کند.
دورکردن خودمان از فشارهای عصبی ایدههای عالی را به ذهن میآورد. به اتاق فکر ناخودآگاه خود اجازه دهید تا با شما سخن بگوید.
۲ – ایدههای زیادی را دنبال کنید
انتخاب مطلب برای نوشتن نوعی گفتوگو است میان مهارت، بلندپروازی، روح و مخاطبان شما. هنگامی که ایدههای جدیدی به ذهن من خطور میکند، برای خودم چهار نوع پرسش را مطرح میکنم:
چه میتوانم بنویسم؟ داستانی را با راوی شخص اول به پایان رساندم و نتیجه خیلی خوب بود. دیگر چه چیزی را با راوی شخص اول میتوانم بنویسم؟ درباره همین شخصیت داستان اخیرم چه داستان دیگری را میتوانم روایت کنم؟ چه داستانی میتواند مهارت من را نمایان کند و صدای شخص درون من باشد؟
چه داستانی میتواند کمک کند که نویسنده بهتری شوم؟ آیا میتوانم داستان بهتری را با راوی شخص اول بنویسم؟ میتوانم روایت سومشخص را تجربه کنم؟ یا حتی راوی دومشخص؟ آیا میتوانم از زاویه دید یک کودک داستان را بیان کنم؟ یا یک زن؟ بهعبارتدیگر: چگونه میتوانم مهارت خود را در داستان بعدی به محک آزمون بگذارم؟
مخاطب چه چیزی را میخواهد بخواند؟ همینالان در حال نوشتن مطلبی برای یک مجله ادبی هستم. چه نوع داستانهایی را سردبیران مجلههای ادبی دوست دارند بخوانند؟ چگونه میتوانم داستانی بدوزم که به تن خواستههای آنها خوب بنشیند؟
درباره چه چیزی میخواهم بنویسم؟ درباره چه چیزی در این چند وقت اخیر زیاد فکر کردهام؟ چه اتفاقی در زندگی من رخداده است که دوست دارم آن را به همه نشان دهم؟ چه تجربهای در کودکی من وجود داشته که میخواهم به آن معنا بدهم؟ آیا این همان داستانی است که باید تعریف کنم؟
خودتان را غافلگیر کنید. تفکرات خود را پس نزنید و سانسور نکنید و وقتی به ایده احمقانهای میرسید، به خودتان بخندید.
ایدههای خود را روی تکهای کاغذ بنویسید؛ من خودم ترجیح میدهم ایدههایم را دستنویس یادداشت کنم. چند ایده جالب به ذهن شما رسیده است؟
۳ – ایدههای اشتباه را نابود کنید
این مهمترین گام است. چیزهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد یک ایده اشتباه است:
میتوانید چنین داستانی را روایت کنید؟ اگر بهاندازه کافی توانایی آن را ندارید، هیچ مشکلی نیست. اما اگر بهاندازه کافی توانایی نوشتن یک ایده را ندارید، شاید بهتر باشد که سراغ داستانی با مضمونی محدودتر و سادهتر بروید.
آیا این داستان بهاندازه کافی برای خود شما جالب است؟ اگر خود شما علاقهای به آن نداشته باشید، زمانی که اوضاع برایتان دشوار شود آن را رها خواهید کرد.
آیا این داستان برای کسانی غیر از خود شما جالب است؟ آیا خوانندگان، سردبیران یا ناشرها این داستان را دوست خواهند داشت؟ اگر نه همان نخست آن را دور بیندازید.
آیا ایده این داستان بهاندازه کافی بزرگ است؟ اگر میخواهید رمانی بنویسید، آیا ایده شما تمامی داستان را به طور کامل پوشش میدهد؟ آیا میتواند یک داستان کوتاه باشد؟ اصلاً یک داستان است؟
آیا ایده داستانی شما بهاندازه کافی جاهطلبانه است؟ آیا لازم است روی ایدهای بزرگتر و پیچیدهتر کار کنید؟
تا جایی که میتوانید ایدههای خود را دور بیندازید و درباره ایدههای جدیدتر فکر کنید.
۴ – از اتاق فکر ناخودآگاه خود بپرسید
اگر بر این باور هستید که اشتیاق بسیار زیادی برای نوشتن ایده خود دارید، پایاندادن به آن سادهتر است. هنگامی که فهرست ایدههای خودم را بررسی میکنم، همیشه به همان مکان آرام و کوچک خودم، جایی که اتاق فکر در آن قرار دارد میروم و میپرسم: «آیا باید درباره این موضوع بنویسم؟»
اگر اتاق فکر من بگوید «نه» آن موضوع را کنار میگذارم که اکثر اوقات همین را میگوید. دیریازود، به ایدهای میرسم که اتاق فکر پاسخ آری را میدهد. به نظر عجیب میرسد؛ اما دوست دارم این کار را دو بار انجام دهم تا اطمینان پیدا کنم که واقعاً ناخودآگاه من پاسخ داده است و نه عقلم؛ عقل من کمی حیلهگر است و دوست دارد کنترلکننده باشد. پس معمولاً برای بار دوم میپرسم: «واقعاً؟ اطمینان داری؟» اگر چند بار پشتسرهم پاسخ مثبت را بشنوم، بازی شروع میشود.
۵ – دوباره از خود بپرسید
اگر تمام مراحل بالا را انجام دادید، وقت آن است که کار را شروع کنید. کمی تحقیق کنید. یک صحنه را بنویسید و شخصیتپردازی کنید.
بااینوجود، خود من وقتی در همان مراحل اولیه کار هستم، پیش از آنکه کاملاً به ایدهای که انتخاب کردهام بپردازم، دوباره درباره آن فکر میکنم. آیا واقعاً این داستانی است که باید آن را بنویسم؟ آیا داستان بهتری درون آن نهفته است؟ اگر قرار باشد کاری را کنار بگذارم، ترجیح میدهم در همان آغاز باشد؛ پیش از آنکه کلی زمان را هدر بدهم.
نکته: اگر آدم کثیرالشکی هستید، احتمالاً همان پرسش و فکر دوم کافی است؛ نوشتن را شروع کنید.
۶ – اکنون که انتخاب کردید…
پیش از آنکه به ایدهای پاسخ مثبت بدهید، باید به بسیاری از ایدهها نه بگویید. بیشتر روند قبل از نوشتن، همین گفتن نه به بسیاری از ایدهها است.
هرچند وقتی انتخاب خود را کردید، باید خود را وقف آن کنید. بارها پیش میآید که کاری را تمام میکنید؛ اما به نظر میرسد کاری ابلهانه و دردآور بوده و ارزش صرف وقت را نداشته است. تمامی فرایندی که در بالا گفته شد برای ایجاد باور نسبت به ایده شما است تا از شک و تردیدی که در میانه کار برای شما پیش میآید، بهسلامت عبور کنید.
نوشتن مانند ازدواجکردن است. وقتی ایدهای را پذیرفتید، آن را ادامه دهید؛ پس، ایدههای غلط را انتخاب نکنید.
منبع: ایسنا
انتهای خبر/ م