روضهای در خانه، به وسعت کربلا
کفشهای چیدهشده کنار در، صندلی پلاستیکی سفید، و بوی اسپند که در حیاط میپیچد، همهچیز را از یک مجلس ساده فراتر میبرد. وارد خانه که میشوم، اولین چیزی که توجهم را جلب میکند، سینی استکانیهاست؛ هر استکان، با نوشتهای مزین شده: یا ابوالفضل العباس.
خانم میزبان جلو میآید، با چادر مشکی سادهاش، و خوشآمد میگوید. لبخندش غم دارد. انگار که سالها گریه کرده باشد، اما هنوز چشمهی اشکش خشک نشده. به گوشهای مینشینم، کنار چند زن دیگر.
یکی با صدای حزنانگیز زیارت عاشورا میخواند میخواند، یکی آرام اشک میریزد، دیگری زیر لب ذکر میگوید. مجلس ساده است اما عمیق؛ روضهای در خانه، اما وسعتش به وسعت تاریخ کربلاست.
میزبان این خانه، خانم زهرا سادات موسوی است؛ زنی میانسال با صورتی آرام و نگاهی استوار. سالهاست که همسرش را از دست داده؛ اما از همان روزهای ابتدای زندگیشان، خانهشان روضهخانه شد؛ محفلی برای ذکر مصیبت اهلبیت.
از زهرا سادات میپرسم که چرا با وجود گذشت سالها هنوز روضه را ادامه داده است. با لبخند و اشکی در چشم پاسخ میدهد: روضهی خانگی ما فقط برای عزاداری نیست؛ برای زنده نگهداشتن راه است. همسرم همیشه میگفت اگر نتوانستی در میدان باشی، صدای میدان باش. حالا من اینجا صدای آن میدانم. هر استکانی که میدهم، هر ذکر لبهایی که بلند میشود، یادآور همان ایثار است. اینجا، خانهای است که عهد بستیم عزاداری در ان برپا باشد.
خانهای که با دعا و اشک خیمه میشود
از حال و هوای روضههای خانگی میگوید، از آن شور زنانهای که گویی در دل آشپزخانهها، در دود اسپند، در آماده کردن قند و چای و سفره روضه، شکل میگیرد و جاری میشود: «وقتی زنها میآیند، بیریا، بیهیاهو، با دلهای خسته اما امیدوار، با چشمهای اشکآلود، این خانه دیگر خانه نیست، میشود خیمه. آن لحظه که صدای روضه بلند میشود، حس میکنی زینب سلاماللهعلیها دارد در دل این جمع خطبه میخواند.»
آمادهسازی برای این مجالس ساده نیست
او از هفتهها قبل برنامهریزی میکند. میگوید: «از روز اول محرم، همهچیز را آماده میکنم. سفرهروضه خانگی من با دعای ندبه و زیارت عاشورا شروع میشود، بعد روضه، بعد پذیرایی ساده با چای و خرما. اما هر بار که پارچههای مشکی را به دیوار میزنم، دلم میلرزد؛ انگار دارم به امامم خوشآمد میگویم. باور کنید هر تکه قند را با ذکر آماده میکنم.
اما در دل این مجلس، چیزی فراتر از سنت و آئین وجود دارد؛ نوعی تداوم تاریخی. این روزها، زنان ایران، بیش از همیشه، حاملان پیاماند.
در امتداد زینب؛ زنانِ ایستاده در عصر جنگ
همانگونه که زینب سلاماللهعلیها، پس از عاشورا، پیام کربلا را رساند، حالا نیز زنان ایستادهاند، در روزگاری که مردان بسیاری در میدانهای مقاومت، جانفشانی کردهاند.
در ۱۲ روز جنگ اخیر، نامهایی در اخبار آمدند که حالا دیگر تکرار نمیشوند؛ مردانی که رفتند تا عزت بماند. یکی از زنانی که در مجلس حضور دارد، زیر لب میگوید: “مردانمان رفتند، اما ما هستیم و آرامش داریم برای شادی روح شهدای صلوات، و در همین جمله، هزار روایت نهفته است؛ ایستادگی، مادری، آگاهی، پیامرسانی و بازسازی امید.
در گوشهای از اتاق، دختربچهای نشسته که با چادر کوچک مشکیاش، آرام گریه میکند.
به او نگاه میکنم، آری، ما فرزندانمان را پرورش میدهیم، نسل به نسل و سینه به سینه روایت روز عاشورا را میگوئیم، به فرزندانمان میآموزیم که مقاومت و ایستادگی تمام شدنی نیست، برای همیشه است.
یادش باشد یزد زمان عوض میود مثل این روزها که اکنون یزیدیان زمان بر سر مسلمانان ریختهاند اما حرفمان یکی است ایستادی و مقاومت ملت در برابر ظلم.
چقدر این تصویر شبیه کربلاست. انگار تاریخ تکرار میشود، نه با اسب و نیزه، بلکه با ایمان و اشک. زنانی که همسر از دست دادهاند، مادرانی که پسرانشان را تشییع کردهاند، حالا میزبانانی هستند که به جای غم، شعور پخش میکنند؛ خطبهخوانی میکنند؛ عمیق و باورپذیر.
به گفتگو با یکی از زنان در جمع این روضه نشستم، سخن نابش را اینگونه بیان کرد: «از وقتی شاهد این جنگ بودیم، ما باید بیشتر بخوانیم، بیشتر بگوییم، بیشتر بفهمانیم». این حرفها سادهاند اما بار پیامبرانه دارند؛ گویی صدای زینب از پس قرنها در دل این زنان طنینانداز شده.
هر چای، یک پیام؛ هر زن، یک راوی
در پایان مراسم، دعای فرج خوانده میشود. صدای “اللهم عجل لولیک الفرج” از حلقومی بیرون میآید که با اشک گره خورده. همان زن میزبان، در حال تعارف آخرین استکانهای چای است. میگوید: “هر بار که چای میدهم، دعا میکنم فرزندانمان اهل این راه بمانند؛ راه ولایت، راه شهادت، راه بصیرت.”
از خانه که بیرون میآیم، هنوز صدای روضه در گوشم است. کوچه ساکت است، اما انگار دیوارها هم اشک ریختهاند.
حالا بهتر میفهمم که چرا باید بر زینب سلاماللهعلیها گریست؛ برای بار امانتی که بر دوشش بود، و برای زنانی که امروز همان بار را، در خانههایی ساده اما محکم، بر دوش گرفتهاند.
این خانهها، ادامه همان خیمهها هستند. این چایها، جرعهای از وفاداریاند. این اشکها، آبروی یک ملتاند. و این زنها، راویان مقاومتاند.
انتهای خبر/ پسند