مدارس قدیم دختر و پسر در یک کلاس بدون لباس فرم راهی مدرسه میشدند فوج فوج از ابتدای دهگا تا انتها به جمعیت مادران و فرزندانی که برای نامنویسی فرزندانشان راهی مدرسه میشدند، افزوده میشد.
خاصیت روستا این است که مردم همگی یکدیگر را می شناسند و آن روز مردمی که از دالان روستا راهی مدرسه بودند صدا میزدند تا بقیه همسایگان هم فرزندانشان را برای ثبتنام به مدرسه بیاورند.
در گذشته مثل امروز نه آرایشگاهی وجود داشت و نه حمامی موهای بلند و آفتاب سوخته پسرانی که راهی مدرسه میشدند در نوع خود دیدنی بود.
مدرسهها در گذشته هر سه ماه یک بار یک امتحان از بچهها میگرفتند که به آن امتحان ثلث میگفتند یعنی مهر، آبان و آذر میشد. یک ثلث دی، بهمن و اسفند ثلث دوم فروردین، اردیبهشت و خرداد میشد ثلث سوم و پایان هر مقطع تحصیلی هم امتحان نهایی از بچهها میگرفتند.
بنابراین کلاس پنجم که پایان ابتدایی و کلاس سوم راهنمایی یا نهم امروز و کلاس دوازدهم امتحانات نهایی و بهصورت متمرکز در یک مدرسه بزرگ برگزار میشد که بچه ها برای اولین بار با سئوالات چاپی رو به رو میشدند که بالای سربرگها نوشته بود ویژه مناطق گرمسیر من تا زمان کنکور که اسامی پذیرفتهشدگان در روزنامههای آن روز به ترتیب الفبا درج میشد اسم خودم را با ماشینهای چاپ ندیده بودم که چطوری نوشته میشد و برای اولین بار اسم خودم را بهصورت چاپی در روزنامههای آن روز دیدم که معمولا اول، فامیل نوشته میشد بعد اسم تاریخی که برای اعلام نتایج اعلام میشد، رد خور نداشت که جلو و عقب شود و وقتی که روزنامهها میآمدند فقط اسامی قبول شدگان میآمد.
مثلاً برای حرف «م» که اول فامیل نگارنده است به این شکل بود اول «م» و «الف» بعد «م» و «ب» الی آخر و جلوی اسم قبولشدگان به ترتیب قبولی حروف «ر»، «ش»،«پ»، «ت» نوشته بودند که «ر» مخفف دانشگاه روزانه، «ش» مخفف شبانه، «پ» مخفف پیام نور و «ت» مخفف تربیت معلم بود.
امتحانات کنکور آن زمان دو مرحله بود که مرحله اول دروس عمومی به اضافه اختصاصی سال چهارم کلاس دوازدهم بود در صورت قبولی مرحله اول، در مرحله دوم دروس اختصاصیهای چهار سال امتحان میگرفتند.
آن زمان کسی سر در نمیآورد که متولد نیمه دوم یعنی چه؟ درست بهخاطر دارم که با جمع زیادی از دختران و پسران و مادرانشان به همراه خدا بیامرز مادرم راهی دبستان توحید منصوریه شدیم. فاصله روستای ما تا مدرسه حدوداً چهار کیلومتری فاصله داشت و باید برای رفتن به مدرسه از اراضی جالیزی شرکت کشت و صنعت منصوریه تحت پوشش سازمان صنایع ملی ایران میگذشتیم بعد وارد باغات مرکبات و نخیلات میشدیم تا در انتهای باغات به مدرسه برسیم.
قدیمیترها میگفتند اراضی جالیزی را اولین بار رژیم صهیوینستی به روش کشت زیر پلاستیک میکاشتند و دقیقاً معلوم نیست چه سالی بوده و هنوز قدیمیترها میگویند سال رژیم صهیوینستی، اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتند نمیدانند چه سالی بوده اواخر شهریور ماه بود پس از طی طریق اراضی به همراه سایر دخترها و پسرها و مادرانشان وارد باغ شدیم صدای نالههای یک نواخت موتور پمپ دیزلی بنز ۲۲۰ که آب را از اعماق زمین بیرون میکشید و در شریان پر و پیچ و خم جویهای خاکی به باغ جان تازهای می داد چشم هر بینندهای را خیره میکرد.
صدای سوتلهها یا کریم – قمری در صدای بلبلان و دمبیلها و کلاغهایی که روی شهگزهای دور باغ کاشته شده بودند، در بوی خوش پونههای سبز شده در اطراف جوی خاکی در هم میپیچید و مشام هر رهگذری را مدهوش میکرد.
درختان پرتقال و نارنگی و نارنج و نخل در یک ردیف مثل سربازان خبردار ایستاده بودند و صدای هیاهوی کارگران و نالههای ژاندیر پلوس بلند و رینگ زرد ژاندیر نوید از یک نشاط و حیات زائد الوصفی داشت.
از میان کارگران فقط خدامراد و شیخعلی ساعت بلد بودند و به دست داشتند خدامراد اپراتور موتور دیزلی بنز بود و آن را سر ساعت خاموش و روشن میکرد و به او موتورچی میگفتند. خدامراد هنوز زنده است و دوران کهنسالی خود را در عنبرآباد طی میکند.
نویسنده:خدامراد میرآبادی
انتهای خبر/پ