حضور زائران از کشورهای مختلف
در این سفر معنوی، نه تنها زائران ایرانی و عراقی، که عاشقانی از پاکستان، افغانستان، لبنان، بحرین و دهها کشور دیگر حضور داشتند. هر کس به نذری، نیتی و شوقی آمده بود؛ یکی با پای برهنه، دیگری با پرچمی بر دوش، یکی در سکوت زمزمهگر زیارت و دیگری با نوحه و مداحی همراه کاروانها.
موکبها؛ خانههای کوچک محبت
در طول مسیر، موکبها همچون نگینهایی بر دل جاده میدرخشیدند. مردم عراق بار دیگر نشان دادند که چگونه میتوان مهماننوازی را به اوج رساند. هر خانهای موکبی بود و هر دل، میزبان زائری. از غذاهای ساده و گرم گرفته تا شربتهای خنک، از جای خواب ساده در صحن حیاط یک خانه تا خدمات درمانی رایگان، همه و همه با یک لبخند صمیمی تقدیم میشد.
زائران ایرانی نیز با برپایی موکبها سهمی بزرگ در این خدمترسانی داشتند. صحنههایی که گاه اشک را به چشم هر رهگذری میآورد؛ جوانی کفش زائر غریبهای را واکس میزد، کودکی ظرف آب در گرما به دست خستهای میداد و پیرزنی با همه توانش سفرهای کوچک اما پر از مهر پهن کرده بود.
صحنههای بیپایان از عشق و همدلی
در این راهپیمایی عظیم، هر گام زائران معنایی تازه داشت. مسیرها پر از پرچمهای یا حسین (ع) بود و هر سلامی که از لبها جاری میشد، پیوندی تازه میان دلها رقم میزد. اربعین امسال هم مثل سالهای گذشته ثابت کرد که این اجتماع تنها یک حرکت مذهبی نیست؛ بلکه نمایش جهانی از ایمان، مقاومت و عشق به امام حسین(ع) است.
روایت موکبداران؛ عاشقانی که میزبان زائرانند
وقتی در مسیر کربلا با حاجعلی، موکبداری از خوزستان به گفتگو نشستم، گفت : «من و خانوادهام سالهاست این خانه را وقف زائران حسین(ع) کردهایم. اربعین که میشود، دیگر خانه ما خانه خودمان نیست؛ خانه زائر است. هر سال از چند ماه قبل پسانداز میکنیم تا بتوانیم چای، غذا و جای استراحت فراهم کنیم. وقتی زائری خسته وارد میشود و با یک لبخند و استکان چای دوباره جان میگیرد، حس میکنم امام حسین پذیرای ما شده است».
در کنار او، حاجرضا از استان فارس، موکبی کوچک اما پرشور برپا کرده است. او با دوستانش از ایران آمده تا در مسیر خدمت کند. «ما به عشق حسین میآییم. شاید توانمان زیاد نباشد، اما هر چه داریم سر سفره میآوریم. همین که زائر بداند تنها نیست، برایمان کافی است. من سالهاست هر اربعین اینجا میآیم، این کار برایم عبادت است. وقتی زائری میگوید خدا خیرت بده، انگار همه دنیا را به من دادهاند».
جوشکار شصتسالهای که تا کربلا رکاب زد
از میان خیل عظیم زائران، قصه بعضیها رنگ و بوی دیگری دارد. منصور علمداری، مردی شصتساله از ایران، یکی از همین چهرههاست. او جوشکاری ساده است، اما اراده و عشقش او را بر دوچرخهاش نشاند تا از دل جادهها عبور کند و خود را به کربلا برساند. گفتگوی خبرنگار گروه اجتماعی «اقطاع خبر» با او تلفنی بود، درست چند روز پس از بازگشتش؛ صدایی پر از خستگی، اما سرشار از آرامش.
اولین تجربه کربلا بر دوچرخه
در ابتدای صحبتش گفت: «این اولین بارم بود که به کربلا رفتم، اما سفرهای دیگری داشتهام. از بندرعباس تا خرمشهر ۱۴۰۰ کیلومتر رکاب زدم. از راور به مشهد رفتم، از شمال تا تهران، دوباره قم… همه اینها در دو سال اخیر. اما کربلا، قصهاش فرق میکرد. این سفر، نذر وو آروزی دلم بود».
تنهایی در مسیر داغ عشق
علمداری توضیح داد: در سفرهای دیگر معمولا با تیمهایی همراه بوده است؛ تیم کارگران راور یا جانبازان مشهدی. «ولی مسیر کربلا را تنها رفتم. شاید در مسیر یکی دو روزی همسفر دوچرخهسوار پیدا میکردم، اما بیشتر وقتها خودم بودم و دوچرخهام. تنهایی راه میرفتم و با حسین (ع) حرف میزدم».
ورزش؛ همراه همیشگی زندگی
صدایش وقتی از گذشته میگفت، رنگی از غرور داشت. از او پرسیدم از چند سالگی ورزش میکردید و پاسخ داد: «از بچگی ورزشکار بودم؛ فوتبال بازی کردم، شنا بلدم، زورخانه رفتم. حتی مقام استانی هم داشتم. الان هم بعد از نماز روزی یک ساعت و نیم رکاب میزنم. ورزش برایم مثل نفس کشیدن است».
خاطرهای از نذر امام رضا (ع)
میگفت: «قبل از این سفر رفتم حرم امام رضا (ع) و نیت کردم که اگر امام حسین (ع) کمک کند، راه کربلا را رکاب بزنم. چهار ماه تمام تمرین کردم. گرمای ۵۵ درجه مهران خیلی سخت بود، اما محبت مردم مسیر، خستگی را از تنم میبرد. هر جا میرفتم، موکبدارها و مردم ساده اما مهربان، سنگ تمام میگذاشتند. همین احترام بود که دوباره توان پاهایم میشد».
لحظه رسیدن به کربلا
وقتی از رسیدن به کربلا حرف زد، صدایش لرزید. «وقتی چشمم به گنبد حضرت ابوالفضل (ع) افتاد، همه خستگی در رفت. انگار یک هزار و۸۰۰ کیلومتر راه برای همان لحظه بود. اشک میریختم و باورم نمیشد که رسیدهام».
توصیهای به جوانان
در پایان، پیامش برای جوانها ساده و روشن بود: «هیچ وقت دیر نیست. بدن ضعیف میشود، اما اگر اراده محکم باشد، موفق میشوید. من هر روز به خودم میگفتم «میتوانم» و توانستم. جوانها باید ورزش کنند، اراده داشته باشند، سالم زندگی کنند. این راه، همان راهی است که به موفقیت میرسد».
این بود قصه منصور علمداری؛ جوشکار شصتسالهای که با دوچرخهاش راهی کربلا شد. در میان دریای زائران اربعین، روایت او تصویری روشن از حقیقت این مسیر است: ارادهای که سن نمیشناسد، عشقی که پایانی ندارد و سفری که همیشه ادامه خواهد داشت.
انتهای خبر/ پسند