۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » اجتماعی
هر استکان چای دعایی برای شفای دلی است
هر استکان چای دعایی برای شفای دلی است

هر استکان چای دعایی برای شفای دلی است

محرم که از راه می‌رسد، چایخانه‌های شهر جان می‌گیرند. استکان‌های کمرباریک و یا کوچک، نعلبکی‌های گل‌سرخی و لیوان‌های یک‌بارمصرف پر می‌شوند از چای نذری؛ چایی که طعم دعا، نذر، شفای مادرانه و عشق حسینی دارد. اینجا کرمان است؛ جایی که هر جرعه‌ چای، قصه‌ای ناتمام از دلدادگی دارد. به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری […]


محرم که از راه می‌رسد، چایخانه‌های شهر جان می‌گیرند. استکان‌های کمرباریک و یا کوچک، نعلبکی‌های گل‌سرخی و لیوان‌های یک‌بارمصرف پر می‌شوند از چای نذری؛ چایی که طعم دعا، نذر، شفای مادرانه و عشق حسینی دارد. اینجا کرمان است؛ جایی که هر جرعه‌ چای، قصه‌ای ناتمام از دلدادگی دارد.

هر استکان چای دعایی برای شفای دلی است

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «اقطاع خبر» محرم که از راه می‌رسد، هوای شهر عوض می‌شود. هنوز آفتاب کامل غروب نکرده که خیابان‌ها بوی اسپند، گلاب، بابونه و چای تازه‌دم می‌گیرند.

در هر کوچه و خیابان، موکبی برپا شده و در کنار آن، سماوری که مثل قلب تپنده محله، گرما می‌پراکند. اینجا کرمان است، اما در این شب‌ها بیشتر شبیه حسینیه‌ای به وسعت یک شهر است.

 
ساعت حدود شش عصر است. ابتدای بلوار جمهوری، ترافیک سبک‌تر شده، اما دل‌ها شلوغ‌تر. از پیاده‌رو که رد می‌شوی، بوی چای تازه‌دم، تو را به سمت یک چایخانه کوچک می‌کشاند.

دقیقا در میانه دو خیابان و در ابتدای بلوار جمهوری اسلامی چایخانه‌ای دائمی برپاست. چند جوان ایستاده‌اند. یکی سماور زغالی را تیمار می‌کند، دیگری استکان‌ها را ردیف کرده و سومین نفر چای را در لیوان‌های کمرباریک می‌ریزد. آن‌قدر هماهنگ‌اند که انگار سال‌هاست این نذر را به جا می‌آورند.

 
پیرمردی با عرقچین و محاسن سفید، کنار چایخانه ایستاده. با صدایی لرزان می‌گوید: بچه‌ام سال‌ها مریض بود، نذر کردم اگه حالش خوب شود، ۱۰ سال چای امام حسین (ع) رو بریزم… بسیاری از خیمه‌ها و حسینیه‌ها را رفته‌ام و از نذرم گفته‌ام؛ در نهایت چایی ریخته‌ام. امسال اما به این چایخانه آمده‌ام و حالا سال هشتم است که چایی می‌ریزم. 
 
کمی جلوتر، زنی جوان با دخترش روی جدول نشسته‌اند. خسته‌اند، ولی آرام. چایشان را جرعه‌جرعه می‌نوشند. مادر لبخند می‌زند از او می‌پرسم طعم چای امام حسینی چگونه است و می‌گوید: از بچگی تا الان که 60 سال سن دارم این چایی طعمش فرق نکرده است، در طول سال هیچ چایی طعم این چای را نمی‌دهد.
 
جایی که چای نذر، غروب را معنوی می‌کند
 
نزدیکی چهارراه آسیاباد که می‌رسی، انگار وارد یک مجلس عزاداری خیابانی شده‌ای. درخت‌ها با پرچم‌های مشکی پوشیده شده‌اند. چایخانه‌ای ساده اما بزرگ و البته دائمی کنار پیاده‌رو به چشم می‌خورد. دو مرد جوان، با پیش‌بندهای مشکی و چهره‌هایی غرق عرق، مشغول پذیرایی‌اند.

زنان آن پشت‌تر استکان‌ها می‌شورند، دم‌نوش‌های متنوعی هم دارند؛ سماروهای بزرگ که روبه‌روی هریک نوشته شده که درون قوری آن چه چیزی دم است. گل‌گاوزبان، بابونه، دارچین… و البته همان چای ناب ایرانی با بوی گلاب که انگار با دل جوشانده شده.

 
دختر نوجوانی با لیوان چای به سمت مادرش می‌دود. می‌گوید: «مامان! این طعمش با همه چای‌هایی که خوردیم فرق داره، خیلی خوش‌عطره!»
 
مادر چای را می‌بوید، نگاهش را به آسمان می‌دوزد و آرام می‌گوید: چایی امام حسینی است، شفا می‌دهد مادر.
 
پشت میز، چند بسته چای خشک روی هم چیده شده‌اند. یکی‌شان دست‌نوشته دارد:
«یا اباعبدالله… این چای رو به نیت پسرم که رفت سربازی دادم. خودت حافظش باش.»
 
اینجا چای، صرفاً نوشیدنی نیست. دعای مادر است، آرزوی دختری برای ازدواج، نذر رهایی، نذر سلامت، نذر باز شدن درهای بسته.
 
کنار چایخانه، کارت‌خوانی هست. مردی جوان، با همسر و کودک خردسالش آمده. چای‌شان را که نوشیده‌اند، بی‌هیچ کلامی کارت می‌کشد. عددی روی صفحه نقش می‌بندد که شاید خرج صد چای دیگر را هم بدهد. او چیزی نمی‌گوید. فقط لبخند می‌زند و می‌رود.
 
خیابان قدس؛ جایی برای همه دل‌ها
 
در خیابان قدس، نبض محرم تندتر می‌زند. جمعیت بیش‌تر است، جوان‌تر است.
 
 چایخانه‌ای پرشور در کنار پیاده‌رو برپاست. روی بنر بالای آن نوشته‌اند: «چایخانه حضرت رقیه» و چند عکس از شهدایی که این روزها برای دفاع از وطن به دست رژیم صهیونی شهید شده است، به چشمم می‌خورد. شهید محسن جعفری، محمدعلی بنی اسد، عباس اسحاقی…
 
دو پسر جوان، با ظاهری کاملاً متفاوت، از موتور پیاده می‌شوند. یکی با تی‌شرت ساده و دیگری با گوشواره و موهای فشن. کنار هم می‌ایستند، چای می‌گیرند و بی‌هیچ حرف اضافه‌ای می‌نوشند. ظاهرشان فرق دارد، اما دلی که به حسین (ع) وصل باشد، همه را یک‌دل می‌کند.
 
 
پیرزنی با عصا به سمت چایخانه می‌آید. مسئول چایخانه با احترام جلوی پایش بلند می‌شود، چای را در نعلبکی گل‌سرخی می‌گذارد و با دو دست به او تعارف می‌کند. زن، دستش را به دعا بلند می‌کند: الهی هر کی برای امام حسین (ع) چای می‌ریزد، بچه‌هایش سلامت باشند.
 
استکان چای، جعبه آرزوهاست
 
همه‌جا پر است از آدم‌هایی که انگار با یک لیوان چای، چیزی از دل‌شان آرام می‌شود. برای بعضی، استکان چای نذری، مثل باز شدن یک گره است. برای برخی دیگر، شروع یک مسیر تازه.
 
چایخانه‌ها فقط عصر باز می‌شوند، اما وقتی باز شدند، شب را با خودشان روشن می‌کنند. چراغی که از دل ارادت مردم روشن مانده، از نذری‌هایی که فقط غذا و چای نیست، بلکه امید، مهر، شفاست.
 
پیرمردی در بلوار جمهوری تعریف می‌کرد که یک شب، پسر جوانی آمد، چای خورد، بعد رو به او گفت: من چند ساله که پدر ندارم. امشب برای اولین بار حس کردم کسی پشتم است، گفت و رفت و پیرمرد بغض کرد.
 
چایخانه‌های محرم کرمان، مثل درهای کوچکی‌ هستند به دنیای بزرگ محبت. هرکسی که قدمی در این راه می‌گذارد، چیزی از خود می‌گذارد و چیزی برمی‌دارد. گاهی آرامش، گاهی اشک، گاهی آرزو، گاهی شفا.
 
در پایان، فقط می‌توان گفت: این چای، طعم چای نیست. طعم عشق است. طعم آتش دل‌هایی که سوخته‌اند و هنوز هم می‌سوزند.
و در استکانی که دست‌به‌دست می‌چرخد، روضه‌ای نهفته است.
 
روضه‌ای که می‌شود آن را نوشید. جرعه‌جرعه. به نیت سلامتی، به نیت اجابت، به نیت حسین (ع).

انتهای خبر/ پسند 


———-
منبع:آرمان

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*