منصور زنداقطاعی

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
۱۳۶۵/۰۲/۰۹
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
فاو عراق
عـملیـات :
والفجر۸
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

شرح شهادت

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
(وصیتنامه پاسدار شهید منصور زنداقطاعی)
در عشق تو خوشدل از من بزار است    او شاد نشین بر مرادت کار است
تو کشتن من می طلبی این سهل است    من وصل تو می جویم این دشوار است
حمد و ستایش خدای مهربانی که انسان را آفرید و انبیاء و اولیاء را واسطه هدایت بندگان خود گردانید و درود و سلام بر خاتم انبیاء و وصی او علی مرتضی و خاندان او که پیشوایان هدایت و سالار و سرور بشریتند و قسم به دوازده امام معصوم (ع) که بجز حضرت مهدی که غایب می باشد بقیه را چه مظلومانه یا با زهر جفا یا با شمشیر ستم شهید کردند تا اسلام را زنده نگه داشتند و جا دارد که این حقیر با فکری آزاد و عقلی کامل و حواسی کامل و قلبی روشن می گویم که هدفی غیر از هدف آنها ندارم و راهی غیر از راه آنها نخواهم رفت و تا آخرین قطره خون خود در راه این هدف مقدس خواهم جنگید. همانطور که امام حسین و یارانش جنگیدند و شهید شدند و این حقیر که در این لحظه این وصیتنامه را می نویسم پیمان می بندم که حسین جان دست از تو برنخواهم داشت چون از کودکی با تو بودم به پای تو زندگیمو گذاشتم و ای خدای جل و جلال مرا یاری کن نامت را در لحظه آخر که نفسم داره قطع می شود از لبم نیفتد چون این درس را از مکتب و حسین تو آموختم و آموختم که از یاران حسین تو خدا و سپاه برای من یک شغل نبود که به سپاه آمدم بهر یاری حسین بن علی بهر رسیدن به کربلا حسین بهر رسیدن به الله بود سپاه پاسداران یک میعادگاه بود برای من عشق حسین مرا دیوانه سپاه پاسداران کرد نه پول و جاه و مقام بله من خود آمدم بهر رسیدن به حسین ندانستم که بنزد بر پروردگار رسیدم.
اینک چند وصیتی که داره به اقوام و خواهر و برادرم که این را بدانید در تشییع جنازه من بحال من بی کس کسی حق ندارد گریه کند که من راضی نیستم به حسین و یاوران شهیدش به زینب به اسیریش به مظلومیت آنها که مظلومانه جان خود را نثار اسلام و قرآن نمودند تا که به ملت درس چگونه زیستن را آموختن گریه کنید.
برادرم به تمامی اقوام و خویشان و دوستان بگو که این حقیر را حلال کنند و اگر بدی یا خوبی دیدند مرا ببخشند چون من خیلی کم رفت و آمد با آنها داشتم و قدر آنها را ندانستم لذا در اینجا گفتم شاید مرا ببخشند. برادرم موقع تشییع جنازه اگر جنازه ام را آوردند این کلمه را توجه داشته باشید هر کس که نماز نمی خواند و نمی خواهد حسین زمان را یاری کند حق ندارد زیر جنازه این عبد ذلیل خدا را بگیرد. برادرم این وصیتنامه من را برای همه بخوان بگو که به دعاها اهمیت بیشتر بدهند مسجد را خالی نگذارند باشد اگر که روحانی ندارند لااقل همان نماز فرادا را در مسجد بخوانند رابطه خودشان را با دعا و نماز بیشتر به خدا وصل کنند و این را بدانید که عاقبت نه پول نه زن نه بچه در زندگی هیچ ارزشی ندارد، دنیا دو روز می باشد که یک روز و نصف آن گذشته یک نصف روز دیگر می باشد بیایید یک لحظه بخود بیایم و به عاقبت خویش بیندیشیم و در پایان امیدوارم که این وصیت حقیر را گوش داده باشید و خالصانه برای خدا عمل کنید. برادرم بگو به امت ایران به آن کسانی که خواهان یاری رساندن حسین هستند گوش کنید فرمایشات رهبر و بخوانید وصیتنامه های شهدا را که چگونه آموختند درس زندگی و چگونه زیستن و چگونه رفتند را به آنها خواهد آموخت.
برادرم اگر کسی از من طلبکار یا بدهکار هست و آمد نزد شما جواب او را بدهید هر چه که اموال دارم خود بهتر میدانید در امر خیر مصرف کنید اولاً هر چقدر که هزینه کفن و دفنم میشود از اموال خودم صرف کنید قبرم را هر جا که صلاح دانستید بگذارید و بر سر قبرم پرچم سبز اباعبداله الحسین را بگذارید.
در ضمن مبلغ ۲۰۰۰۰ ریال در بانک اهواز دارم که بعداً نامه ای از بنیاد شهید می گیرید و می آیید می گیرید. مبلغ ۲۰۰۰۰ ریال در دفترچه پس اندازم ریخته ام که رسیدش دسته چک پس  انداز خودم میباشد و در دفترچه ام ننوشته اند ببرید بانک گوغر اگر خواستید بگیرید بگیرید.
برادرم در ضمن وصیتنامه مرا هر عیب و نقصی دارد برطرف کنید اگر خواستید راه من را ادامه دهید یادتان باشد بخاطر انتقام گیری از خون من هیچکس نیاید فقط یاری حسین زمان و برپائی دین مبین اسلام.
برادر جان حال چند کلمه ای با خودت و خواهرم صحبت کنم امیدوارم که در این مدت چند سال که مزاحم خواهرم و شما بودم و شما را اذیت میکردم و اگر از دست من رنجشی دارید امیدوارم به گلوی بریده اباعبدالله الحسین مرا حلال کنید چون من تا وقتی که پدر و مادر بودند عقلم که نمی کشید و بچه بودم قدر پدر و مادر را ندانستم حال میدانم که پدر و مادر چقدر ارزش دارند اگر می بودند گرچه مادرم را در کودکی خیلی اذیت میکردم امیدوارم که آن هم مرا حلال کند در آنروز.
خواهرم برادرم بعنوان برادر حقیر شما از ته قلبم میگویم که فرزندانتان را فاطمه گونه تربیت کنید و راه اسلام را به آنها یاد دهید راه شهداء راه کربلا راه انبیاء را به آنها بیاموزید از همه حلالیت بطلبید خواهرم میدانم که مشکل است داغ برادر توکل کن بر خدا همانطور که زینب کبری توکل کرد بخدا و محکم و استوار در دربار یزید با شهامتی سخن گفت تو هم باید زینب گونه باشید و نگذارید که خون شهداء کربلای ایرانی از سال ۴۲ تا بحال پایمال شود. خواهرم سعی کن که در انظار مردم گریه نکنید که دل دشمنان اسلام شاد و خنک شود از گریه شما اگر خواستید بر مظلومیت حسین گریه کن. برادرم شما نیز باید ببخشید که چند وقتی مسئولیت مرا داشتید که میتوانم بگویم خواهر برایم مادر و شما برایم پدر بودید هم برادر و هم یاور امیدوارم که مرا حلال بکنید. برادر جران نکند در انظار مردم برای من گریه کنید و اگر خواستید بیاد ابا عبدالحسین و مظلومیتش گریه کنید دست که جهان مظلوم است این مظلومیت را از سرور و سالار شهیدان آموخته اند در پایان از خواهر گرامیم زیبا و فاطمه و حسین کوچلو طلب عفو و بخشش می نمایم امیدوارم که مرا حلال کنند.
برادر جان در ضمن قصد داشتم که برای دامادیم لباس فرم بپوشم و یک جزء قرآن را مهریه حفظ کنم نمی خواستم بگویم که لباس فرم می پوشم و قرآن بلدم می خواستم بگویم شاید که از این طریق بتوانم راه انبیاء و راه حسین سهمی داشته باشم که قرآن سرمشق راهنمائی ماست.
ولی ندانستم که با همین لباس مقدس بنزد پروردگار خویش خواهم رفت. در ضمن از طرف خاله ها، عمه ها و عموها و فرزندانشان حلالیت بطلبید که من قدر آنها را ندانستم و کمتر پیش آنها می رفتم به آنها بگوئید که راه من را ادامه بدهند.
خوشدل ز اینم که با لباس امام زمان – می روم بهر ملاقات حسین بن علی (ع) – گرچه نماند آن برای دامادیم – ولی با خون خود کردم در لباس جان قربانی راه کربلا – گر چه این قفس بهر من خیلی تنگ بود- ولی آخر آنرا بشکسته و خواهم رفت.
والسلام علی من التبع و لهدی
روحش شاد و راهش پر رهرو باد

بیوگرافی

یکم ‌آذر ۱۳۴۲، در روستای‌ گوغر از توابع شهرستان ‌بافت متولد شد. پدرش‌ حسینعلی (فوت ‌۱۳۴۱) و مادرش گوهر (فوت ۱۳۴۴) نام داشت. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. پاسدار بود، نهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در زادگاهش واقع است.

وی در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود هنوز چند صباحی نگذشته بود که پدر مهربان خود را از دست داد و با راهنمائی و سرپرستی مادر توانست تحصیلات ابتدائی را شروع نماید و از انجا که زندگی ما ازمایشی بیش نیست او کلاس چهارم ابتدائی بود که مادر هم دار فانی را وداع گفت و اینجا بود که دیگر می بایست با توکل بر خداوند متعال خودش حرکت نماید و مدت یکسال بعد از مرگ مادر در منزل عمو به اتفاق برادرش به سر برد و بعد از ان مدت چهار سال خواهرش سرپرستی نام برده را به عهده گرفت شهید زند اقطاعی از انجا که در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود و علاقه خاصی به مسجد و مجالس امام حسین (ع) داشت و همیشه ارزو میکرد که کاش در زمان امام حسین (ع) بودم و به قدر توانم او را فرمانبرداری میکردم تا اینکه زمینه مساعد شد وسن او تاحدودی به اندازه بسیجی رسید و با جمعی از همکلاسی های خود پیمان رفتن به جبهه و لبیک به ندای (هل من ناصر حسین زمام امام خمینی  )گفتند پائیز سال  ۱۳۶۰ بود که حدود ۲۵ نفر اعلام امادگی کردند و در بسیج محل ثبت نام نمودند ماه خوبی بود محرم یاداور قیام امام حسین (ع)تصمیم به رفتن گرفتن با بدرقه خاصی از مردم عازم شهرستان بافت شد تا از انجا به مراکز اموزشی اعزام شوند . وقتی که بافت رسیدند اطلاع رسید که پادگانها کاملا”پرهستند و باید چند روزی در پایگاههای شهرستان استقامت نمایند ایشان و یکی از دوستانش به نام هوشنگ امیرزاده استقامت نمودند تا پادگانها خالی شدند و به مراکز اموزشی اعزام و پس از اموزش عازم جبهه شد مدت سه ماه در جبهه بودند . در سال ۱۳۶۱ مجددا”عازم شدند و از انجا که بسیج را  پایگاه سربازی اقا امام زمان (عج) می دانستند با علاقه مندی خاصی خدمت مینمود و حرفش این بود که خداوند قبول کند سرباز حضرت مهدی (عج) را . ایشان از همین سری که به منطقه اعزام شده بود امادگی خود را جهت پاسداری از حریم قران رسما”اعلام نموده که در سال ۱۳۶۲ دوره تکمیلی اموزش را پادگان شهید بهشتی کرمان گذراند و از انجا بدون مرخصی عازم منطقه عملیاتی والفجر (۳) در مهران شد و پس از مدتی در جبهه ماندن به کرمان امد و محافظ حاج اقا فلاح دادستان شدند و بعد از ان در عملیات بدر به عنوان نیروی ویژه شرکت نمودند در این عملیات مجروح شدند وعجیب اینکه نامبرده تا موقعی خوب نشده بود هیچ را از وضعیت خودش مطلع نکرده بود و وقتی از او سوال شد که چرا اطلاع ندادید او پاسخ داد که برای شما و دیگران زحمت زیاد میشد و من هم راضی به زحمت شماها نبودم .
شهید زند اقطاعی یکی از بچه های مسجد بود و همیشه این سخن امام در گوش او بود که نگذارید مساجد خالی باشند . دعاهای کمیل و توسل را فراموش نفرمائید در همه کارها ایثار خاصی از خودشان نشان میداد حتی در تعمیرات مساجد . یادم هست که در ماه مبارک رمضان مرخصی گرفته بود که بتواند به عبادات خود برسد اما با دهان روزه به اتفاق یکی دونفر دیگر از بچه های محل از صبح تا شام روی ساختمان مسجد فی سبیل لله کار میکردند وقتی سوال میکردیم که مگر استراحت نمیکنی این را میگفت که کار برای خدا خستگی ندارد و بعدا”مدتی هم محافظ حاج اقا عبادی امام جمعه محترم زاهدان بودند .اما وقتی دید جنگ شد ت بیشتری به خود گرفت و رزمنده می طلبد رفتن به جبهه را بر هر کاری ترجیح داد وبعدا”عازم منطقه جنگی شد ودر واحد ادوات شروع بکار نمود و دوره های کاملی در این زمینه دیده بود و بالاخره به عنوان معاون گردان موسک لشکر ثارالله منصوب شده بود اما کسی غیر از همسنگران وی نمی دانست ایشان چه کاره است .درست یادم هست در بازدیدی که از جبهه جنوب داشتیم به ایشان برخورد نمودم فکر میکردم نامبرده پاسداری ساده بیش نیست در چادر همه کارها را خود ایشان انجام میداد اما دوستانش این طور صحبت میکردند که شهید منصور زند اقطاعی در سنگر ما الگو بود ند و سعی میکردند که نسبت به کارهای نیک بر دیگران پیشی بگیرد وقتی از او سوال میکردند چرا چرا چنین خاضعانه برخورد میکنی می گفت روش باید همان روش انبیاءو ائمه و صالحین باشد واین طوری یاد ان راهنمایان بزرگ را زنده نگه میداشت وخود را مفید به اطاعت از ولی امر میدانست و حرف او این بود که از همین جزئی کارها باید تمرین کرد تا بتوانیم راه خدا را بیابیم و امیدواریم که همه جا ودر همه حال راهنمای ما باشد .
ایشان در عملیات والفجر ۸ شرکت داشت و پس از عملیات چند روزی به مرخصی امده بود خیلی دلش برای دوستان صمیمی که شهید شده بودند میسوخت و می نالید و شبها را تا صبح شب زنده داری میکرد . یاد م شبی او را زیر نظر داشتم که ببینم او چه موقع بلند میشود ودر کجا نماز شب خود را میخواند ساعت ۲ نیمه شب بود که ایشان بسیار ارام بلند شد وضو ساختن و لباسهای خود را پوشید و از خانه به طرف گلزار شهداء که در همان نزدیکی بودند رفت و در انجا بسیار می گریست و تا بعد از اذان صبح که نمازش را خواند برگشت و در خانه بسیار با اخلاق و رفتار عمل میکرد حاضر نبود کسی از دست او برنجد یا مزاحمتی ایجاد نماید . اکثر کارهای خود را خود انجام میداد و به مستحبات توجه خاصی داشت ودر کمک به محرومان ایثار داشت با همان حقوق اندک خود نزدیک به عید نوروزسال ۱۳۶۵بود که هنوز چند روزی مرخصی داشت دیدیم که تصمیم رفتن گرفته به او گفتم شما هنوز مرخصی دارید چرا زود شتاب میکنید گفت میروم تا برادران متاهل بیایند سری به خانه های خودشان بزنند انها واجب ترند .
لحظه های وداع بود که ایشان می خواستند مجددا”عازم شوند دفتر چه یادداشت خود را دراورد و یادداشتی به این مضمون نوشت (برادر جان اگر وصیت نامه من دیر به دست تو رسید این را به مردم بگو هر کس که نماز نمی خواند حق ندارد زیر جنازه این عبد ذیل خدا قرار گیرد و سپس خداحافظی نمود ورفت وحقیر نتوانستم جواب نامبرده را بگویم .
باز او یک جمله کوتاه در وقت خداحافظی گفت برادرم این حسین زمان (حضرت امام قدس سره الشریف )را تنها مگذارید و یاریش کنید جمهوری اسلامی خونهای پاکان است .شب هشتم اردیبهشت سال  ۱۳۶۵ بود شهید در روزش به اتفاق دوستان هم محلی به حمام های فاو امده بودند و صحبت کرده بودند که هم زمان باید برای امشب غسل کنیم امید که خدا قبول کند .دوستانش صحبت میکردند نزدیک نماز صبح بود که شدت درگیری با دشمن بعثی زیاد شد . ایشان بلند شدند وضو ساختن و نماز صبح را به جا اوردند . ودر سنگر خود ان طور که در وصیت نامه اش عاشقانه نوشته بود دوست دارم که حسین گونه وبا لباس مقدس سربازی اقا امام زمان به شهادت برسم در همان موقع با رسیدن گلوله تانک دشمن به سنگرش ندای حق را لبیک گفت وطبق گفته های دوستانش در هنگام شهادت با ندای یا مهدی ادرکنی بار رسالت خویش را به دوش ما گذاشت .
روحش شاد یادش گرامی باد . والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته

درباره ی خبرنگار اقطاع خبر

مطلب پیشنهادی

مراد ملایی رابری

مراد ملایی رابری

جـزئیات شـهادت تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۲/۰۸/۰۵ کـشور شـهادت : مـحل شـهادت : مریوان عـملیـات : …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *