موذن شهرم چرا دیگر اذان نمی گوید؟

اقطاع خبر:

موُذن شهرم چرا اذان دیگر نمی گوید ؟

                                               بِسمِ اَلله الرَحمنِ اَلرَحیم

تَوَکَلتُ عَلَی اَلحَیِ الَذی لایَمُوت اَلحَمدُلِلهِ الَذی لَم یَتَخِذ صاحِبَتهً وَ لا وَ لَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فی المُلک وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌ مِنَ الظُلِ وَکَبرِهُ تَکبیراً

سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُلِله وَلا اِلهَ اِللهُ وَاللهُ اَکبَر   اَللهُ اَکبَر ….

اینجا شبستان مسجد جامع بافت است  ، بر فراز این شبستان  در سال های نه چندان دور بلالی  اذان سر می داد که موذن زاده اردبیلی هم

یادم می آید یک حس زیبای آمیخته با توصیه و هشدار بمن دست می داد ، صدای رسا و گیرایش را مانند دیگر همشهریان دوست داشتم  و دلم می خواست بارها  و بارها اذانش را بشنوم.

در آن سال ها از اِکو و سایر دستگاه های صوتی که این روزها به کمک آن صدا را رنگ و جلایی می دهند ،  خبری نبود،  اما  تارهای صوتی و حنجره این موُذن آنقدر پُر طنین و رسا بود ، که  از اذانش لذت می بردی  و با حی  علی الصلاتش  برای عبادت معبود شتاب می گرفتی و با حی علی الفلاحش رستگاری را  چه زیبا جستحو می کردی.

پس از آن همه سال ، گوشم برای شنیدن اذانش بهانه می گرفت  و دلم  تسبیح گویان آرامش را در سُبحانَ الله و الحَمدلِله او جستجو می کرد.

به منزل او مراجعه کردم ، متاسفانه کسی در منزل نبود ، به مسجد جامع بافت رفتم ، در شبستانش  دنیایی از خاطره های بندگی ، عبادت ها و عزاداری ها برایم تداعی شد ،  پس از خواندن دو رکعت نماز عشق ، به هر کجای مسجد که  نگاه می کردم ، خاطره ای را بر جای می دیدم ، طراوت رمضان ، شب های قدر و روان شدن اشک های پاک و زلال ، صدای طبل ماندگار و فراخوانی او برای روضه خوانی مرحوم سید حسن موسوی ، مرحوم حاجی حسین نیک نفس ، حاجی علی حسینی یا همان حاجی خودمان، صدای پامنبری مرحوم درویش بهرامی و صدای موُذن خوش صوت شهرمان

                                             یدالله مددی

شاید باورش برایتان سخت باشد ، از مسجد که بیرون آمدم ، بدون هیچ زحمتی جلویم ظاهر شد ،  گفتم : آقا ی مددی   عیدی من در این روز زیارت شما  و شنیدن اذانتان بود که خدا را شکر اجابت شد ،  عید قربان را تبریک گفتم و از او خواهش کردم برایم اذان بگوید و چه فروتنانه اذان گفت .

پرسیدم آخرین دفعه ای که اذان گفته ای را به یاد داری ؟

و چه تلخ و بغض آلود سرش را تکان داد.

پرسیدم چرا ؟

و پاسخ داد : فراموش شده ام

حزن واندوه اش مرا بر آن داشت که فضای گفت و شنود را عوض کنم و او را به گود زورخانه ببرم .

گفتم : آقا مرشد یاری ام کن که می خواهم با صوت تو به زورخانه قدیم شهر بروم و در زیر دست هوشنگ خان شهابی ، احمد علی ملایی ، مرحوم هوشنگ کامران ، ایرج رزمدیده ، مرحوم درویش امجدی و….میل بگیرم و اینگونه مرشد برایم خواند:

            بِسمِ اللهِ اَلرَحمنِ اَلرَحیم

یا رحمان و یا رحیم

اول دفتر به نام ایزد دانا               صانع پروردگار ،حی توانا

اکبر اعظم خدای عالم و آدم         صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی       مرغ هوا را نصیب ماهی دریا

ما نتوان حق حمد تو گفتن          با همه کروبی های عالم بالا

اول دفتر به نام ایزد دانا          صانع پروردگار حی توانا

یکی و دو تا ، سه تا و چهار تا ، پنج تا و شش تا، هفت تا و هشت تا ، نه تا و ده تا ، ای شده یازده تا….

گفتم : آقا مرشد ! رخصت

گفت : بفرما

گفتم :  آقا مرشد ، متولد چه سالی هستی ؟

گفت : ۱۳۱۰

گفتم : آیا توان اذان گفتن مانند سال های دور را داری ؟

و با اشتیاق گفت : چرا که نه ، هنوز می توانم ندای الله اکبر را سر دهم

و من با بغضی در گلو و با این پرسش که چرا از بلال شهرمان برای خواندن اذان دعوت نمی شود ، رویش را بوسیدم و راهم را با یک دنیا سوال پیش گرفتم ؟       زنده یاد حمید هرندی


درباره ی خبرنگار اقطاع خبر

مطلب پیشنهادی

یاد قدیمی ها بخیر

اقطاع خبر: یاد قدیمی ها بخیر (برای مرحوم احمد امیدوار ) غنیمت و بهانه ای …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *