آقای عربندوی پدر دو شهیده عربندوی و پدربزرگ سبحان علیزاده، بزرگ مرد کوچک و نامدار، پدری که با صلابت از شهادت فرزندانش و عاقبت بهخیری آنها خرسند بود.
_ چند فرزند دارید؟
در حالی که قطره اشکی از گوشهی چشمش میچکید گفت: ۶ فرزند داشتم، چهار دختر و دو پسر، که دختر بزرگ و کوچکم به شهادت رسیدند.
_از روز حادثه برایمان بگویید؟
صبح ۱۳دیماه دختر ۲۸ سالهام برای رفتن به گلزار شهدای کرمان از من اجازه گرفت که بعد از پرسیدن جزئیات به او اجازه رفتن دادم و گفتم برای پابوسی سردار نیازی به اجازه من نیست.
_ از دخترانتان برایمان بگویید؟
دخترم مهدیه همیشه ختم قرآن و صلواتش به راه بود، هر وقت که به ما سری میزد سریع آماده رفتن میشد تا به ختمهایش برسد، در ۴۰ سالگی و به بهترین شکل ممکن به شهادت رسید.
_ از این چهل روز برایمان بگویید؟
فرزندانم و نوه خوشزبانم در راه مکتب حاج قاسم به شهادت رسیدند، به آنها افتخار میکنم، امید شفاعت از آنها دارم. با حاجقاسم همرزم بودم و با شناختی که از او داشتم از اینکه فرزندانم در راه مکتب او به شهادت رسیدند خوشحالم و از حاجقاسم میخواهم زمینه شهادتم را فراهم کند تا جگرسوختهام التیام یابد.
بودن دقایقی در کنار پدر و مادر این شهدا چنان آرامشی به دلم داد که قابل توصیف نبود پدر جگرسوختهای که میوههای دلش به شهادت رسیده بودند و او محکم و با صلابت به آرمانهایش دلبسته بود و شهادت آنان را افتخار میدانست. مادری که با زحمت آنها را بزرگ کرده بود اما با اقتدار و صبر زینب (س) گونه میگفت فدای سر امام حسین (ع) و حضرت زینب سلاماللهعلیها.
انتهای خبر/زارعی
منبع:آرمان